اجازه بدهید داستان را از آمریکا آغاز کنیم. در سال ۲۰۱۵ یعنی سال ۹۴ که اوباما در آمریکا رئیسجمهور بود تصور غالب در محافل قدرت واشنگتن این بود که هنوز تهدید چین برای آمریکا چندان جدی نیست. در نتیجه وقتی اوباما در سال ۲۰۱۲ در سند استراتژی امنیت ملی آمریکا به عنوان بالاترین و مهمترین سند ملی از سیاست «چرخش به آسیا» نام برد خیلیها چه در داخل آمریکا و چه در سایر کشورهای دنیا تصور نمیکردند که سرعت پیشرفت چین در حوزههای مختلف چنان زیاد باشد که مهار چین به زودی اولویت اصلی سیاستهای آمریکا شود. ظهور ترامپ این فرآیند را تسریع کرد. او با شعار «اول آمریکا»، امنیتیسازی چین در سیاست خارجی آمریکا را آغاز کرد و بسیاری از الگوهای سنتی جا افتاده در سیاست آمریکا را تغییر داد. از جمله این الگوها اجماع دو حزبی درباره سیاست خارجی بود. یعنی دو حزب دموکرات و جمهوریخواه سعی میکردند در مسائل مهم سیاست خارجی، رقابتها و دعواهای سیاسی داخلی را کنار بگذارند و به اتفاق نظر برسند. با قطبیتر کردن سیاست داخلی در آمریکا توسط ترامپ، دعوای جناحی و حزبی بر سر سیاست خارجی تشدید شد و موضوع چین و توافق هستهای با ایران نیز از جمله موضوعاتی بود که تبدیل به موضوع دعوا در سیاست داخلی ایالات متحده شد. دموکراتها میگفتند دشمن اصلی آمریکا، روسیه است و جمهوریخواهان چین را دشمن اصلی آمریکا میدانستند. در مورد ایران تقریبا افراد با نفوذ هر دو جناح، معتقد بودند که توافق هستهای توافق مطلوبی نبوده است با این تفاوت که دموکراتها بر این باور بودند که کم هزینهتر از این توافق راهی برای مهار برنامه هستهای ایران وجود ندارد و جنگ راهحل نیست. اما سران حزب جمهوریخواه و مخصوصا جناح طرفدار ترامپ معتقد بودند که دیپلماسی زور یا همان فشار حداکثری، گزینهای در حد فاصل کوتاه آمدن در برابر ایران و جنگیدن با آن است و میتواند ایران را وادار کند که در سیاستهای خود در منطقه و نیز سیاست هستهای خود تجدید نظر کند. اما در این میان، تفاوت بسیار عمدهای هم وجود داشت و آن فقدان لابی طرفدار ایران در کشوری است که همگان آن را مهد لابیگری میدانند. به عبارت دیگر، دفاع از ایران در سیاست داخلی آمریکا بسیار پر هزینه است. مجموعه این عوامل باعث شد تا دفاع از برجام در داخل آمریکا روز بهروز دشوارتر شود؛ بنابراین مخالفان آن توانستند ترامپ را قانع کنند که از برجام خارج شود. از اظهارات اخیر ترامپ درباره نتانیاهو و نیز اخبار و گزارشها درباره نفوذ لابی اماراتی در واشنگتن میتوان حدس زد که مثلث نتانیاهو، بنسلمان و بن زاید به عنوان اصلیترین مخالفان برجام نقش مهمی در خروج ترامپ از این توافق داشت. بایدن در شرایطی قدرت را در واشنگتن در دست گرفت که سیاست خارجی، اولویت اصلی او نبود و در سخنرانی افتتاحیه خود بر این نکته تاکید کرد که اصلیترین مساله روز آمریکا غلبه بر شکافهای سیاسی داخلی است. در چنین شرایطی، مساله هستهای ایران در اولویتهای کاخ سفید نبود و به نظر میرسد همچنان این قاعده صادق است. این در حالی است که برای دولت اوباما شرایط به گونهای دیگر بود و او انگیزههای شخصی زیادی برای رسیدن به توافق هستهای با ایران داشت. خلاصه اینکه در این فاصله زمانی، اولویتهای آمریکا در منطقه و در جهان تغییر کرده است.
در طرف دیگر ماجرا، چین هم جسورتر از گذشته عمل میکند. رئیسجمهور «شی»، برخلاف اسلاف خود با لحنی قاطعتر و شفافتر با آمریکا سخن میگوید و تا حدی حزم و احتیاط روسای جمهور پیشین را کنار گذاشته است. اما نکته اینجاست که برخلاف واشنگتن، چین حداقل تاکنون ماموریت و رسالت جهانی برای خود تعریف نکرده است و مثل آمریکا به صحنه سیاست جهان و از جمله منطقه خاورمیانه نگاه نمیکند. خاورمیانه سهم اندکی در کل تجارت خارجی چین دارد و این کشور قصدی برای ورود به مناقشات سیاسی طولانیمدت منطقه ندارد. به عبارت سادهتر، درست در نقطه مقابل آمریکا، جمهوری خلق چین منافع استراتژیکی در منطقه خاورمیانه و البته خیلی از مناطق دیگر جهان ندارد. محمد جواد ملائک، سفیر سابق ایران در چین بر این باور است که تنها پروژه سیاست خارجی چین، تقویت پاکستان در برابر هندوستان است. معنای این حرف آن است که چین نمیخواهد و البته از نظر مالی توان آن را ندارد که خود را درگیر حل و فصل انواع بحرانهای منطقهای و بینالمللی از جمله مساله هستهای ایران کند. البته به اقتضای قدرت جهانی بودن، پکن نمیخواهد غایب صحنه باشد اما حضور آن از جنس حضور فعالانه همراه با پذیرش الزامات مالی و سیاسی حل بحران نیست و چین نمیخواهد از این طریق دست و پای خود را در سیاست جهانی ببندد و از اولویتهای اصلی خود غافل شود. چین قدرتمند شده است اما همچنان نمیخواهد به تعبیر غربیها مسوولیتهای قدرت بزرگ بودن را بر عهده بگیرد. نه تنها در پرونده هستهای ایران، بلکه در بسیاری از موضوعات دیگر، پکن حاضر غایب است. حضور دارد اما تعهدی برای خود ایجاد نمیکند.
اما داستان مسکو متفاوت است. روسیه نگران آن است که در بازی بزرگ چین و آمریکا به حاشیه رانده شود و حرفی برای گفتن در جهان نداشته باشد. هنر روسها آن است که میتوانند با وجود انبوهی از مشکلات اقتصادی و ضعف تکنولوژیک با اتکا به جایگاه سیاسی و ژئوپلیتیک خود در جهان، موقعیت خود را به عنوان یک قدرت بزرگ حفظ کنند. بنابراین برخلاف چین که نیازی به حضور فعالانه و ایجاد تعهد برای خود در بسیاری از مناقشات ندارد، روسیه نیازمند آن است که حضور فعال در این مناقشات را دستاویزی برای حفظ و ارتقای جایگاه خود در سیاست جهانی کند. هرچه رقابت میان آمریکا و چین شدیدتر میشود تلاش روسیه برای حفظ جایگاه خود با تکیه بر امتیازات ژئوپلیتیکی بیشتر و بیشتر میشود. با عنایت به این نقشه کلان سیاسی، میتوان فهمید چرا روسیه در مذاکرات کنونی به مراتب خود را فعالتر و مشتاقتر از مذاکرات سال ۲۰۱۵ نشان میدهد.
ارزیابی استراتژیک روسها این است که آمریکا دیگر نمیخواهد مثل گذشته در خاورمیانه هزینه بدهد و بنابراین روسیه فرصت بسیار خوبی برای افزایش حضور و نفوذ خود در این منطقه حساس ژئوپلیتیک دارد. ضمن آنکه چین و اروپا هم تمایلی برای نقشآفرینی بیشتر در این منطقه منازعهخیز و بحرانی ندارند. از آنجا که هنر روسها بهرهبرداری از بحرانها برای بهبود روابط با کشورهای منطقه است، بنابراین مسکو بهتر از سایر بازیگران میتواند از شرایط منطقه، بعد از احیای برجام به نفع خود استفاده کند. پس در حال حاضر برجام برای روسیه به مراتب مهمتر از سال ۲۰۱۵ است.
سرانجام در مورد اتحادیه اروپا باید گفت که مشکلات این اتحادیه به مراتب بیشتر از روسیه است. اروپای بدون آمریکا قدرت زیادی در سیاست بینالملل ندارد و این در حالی است که روابط دو سوی آتلانتیک با مشکلات ساختاری عدیدهای مواجه است. اتحادیه اروپا بعد از «برگزیت» به مراتب ضعیفتر شده است؛ آن هم در حالی که روسیه با علم به این ضعف میکوشد اروپا را در تنگنای ژئوپلیتیکی و انرژی قرار دهد. اتحادیه اروپا در مساله هستهای ایران با یک پارادوکس اساسی مواجه است. از یک طرف بیم آن دارد که عدماحیای برجام باعث افزایش تنشها در خاورمیانه و سرازیر شدن آوارگان و مهاجران به اروپا شود و از طرف دیگر به تنهایی و بدون پشتیبانی آمریکا قادر به احیای برجام و حتی حفظ آن نیست و تجربه دوران پس از خروج ترامپ از برجام این را به خوبی اثبات کرد. پس جای تعجب ندارد که کشورهایی مثل فرانسه موضعی تندتر از آمریکا در مذاکرات داشته باشند. اتحادیه اروپا امیدوار است که مدیریت مشترک مساله هستهای ایران، کورسوی امیدی برای افزایش انسجام در میان کشورهای اروپایی در موضوع سیاست خارجی باشد.