در سال۱۶۱۰ انتشار یافته‌های علمی وی در تایید نظریه کوپرنیک، مبنی بر ثابت نبودن زمین و گردش آن به دور خورشید باعث شد تا وی از سوی کلیسا مورد بازجویی و تفتیش عقاید قرار گیرد. این نظریه مطابق برداشت ارباب کلیسا، مخالف نص صریح کتاب مقدس بود و از سویی با نظریات ارسطوی یونانی که کلیسا حامی‌‌اش بود، همخوانی نداشت.

کلیسا این مرد بزرگ را در انتخاب یکی از راه‌های سوختن در آتش یا امضای توبه‌‌نامه آزاد گذاشت. هنگامی که وی درخصوص انتخاب یکی از این دو راه در سلول انفرادی خود در حال تعمق بود، زندانبان از وی پرسید: «تو که فرد دانشمند و باآبرویی هستی، چرا روزگار را در این سیاه‌چاله می‌‌گذرانی؟» گالیله در پاسخ گفت: «من معتقدم که کره زمین به دور خورشید می‌‌چرخد.» زندانبان در پاسخ گفت: «آنچه می‌‌گویی الان هم در حال چرخش است؟» گالیله در پاسخ گفت: «بلی می‌‌چرخد و چرخش آن هم به نظر من ارتباطی ندارد.» زندانبان در پاسخ گفت: «پس تو چه اصراری داری که بگویی می‌‌چرخد؟» چنین بود که گالیله تصمیم گرفت توبه‌‌ نامه‌‌ای را امضا کند که مضمون آن چنین بود:  «در هفتادمین سال زندگی‌‌ام در مقابل شما اربابان دین و دنیا به زانو درآمده‌‌ام و درحالی‌که کتاب مقدس را در آغوش می‌‌فشارم، اعلام می‌‌کنم که ادعایم مبنی بر چرخش زمین به گرد خورشید ناشی از مستی بوده و سراسر اشتباه و دروغ است.»

 

 

ولی هنگام آزادی از زندان در مقابل چشمان بسیاری از هوادارانش که به استقبال وی آمده بودند، با انگشتان پا دایره‌‌ای روی خاک کشید تا نشان دهد همچنان به عقاید قبلی خود وفادار است. او این توبه‌‌نامه وهن‌‌آمیز را امضا کرد و شش سال بعد هم رسما از دانشگاه و تدریس علم نجوم اخراج شد و تا سال‌ها بعد مجبور بود مرتبا برای اعلام وفاداری خود به نظریه مرکزیت زمین، در کلیسا حضور یابد.گالیله سرانجام در هشتم ژانویه سال۱۶۴۲ یعنی حدود ۹۹سال پس از مرگ کوپرنیک از دنیا رفت. در سال۱۹۶۹، پس از فرود انسان بر سطح ماه، پاپ ژان پل دوم دستور بررسی دوباره پرونده ارتداد گالیله را داد و در سال۱۹۹۲ کلیسای کاتولیک اعلام کرد از گالیله رفع اتهام شده‌است.

تمام این مقدمه نسبتا طولانی را از این جهت به رشته تحریر درآوردم تا نشان دهم نظریات علمی حتی در رشته‌هایی مانند علوم تجربی، آن زمان که با منافع گروه‌های ذی‌‌نفع یا صاحبان قدرت در تقابل قرار می‌‌گیرد، هم زمان و هم هزینه‌های فردی و اجتماعی بسیاری برای پذیرش آن نیاز است. چنین است که برنامه‌های اصلاحات اقتصادی یا در نطفه خفه می‌شوند و اجازه ظهور و بروز پیدا نمی‌کنند یا اگر به‌عنوان اسناد رسمی یا قوانین و مصوبه‌های عادی به تصویب برسند، راهی به میدان اجرا نمی‌یابند و همچنان در بایگانی راکد خاک می‌خورند.

اکنون اقتصاددانان لیبرال ایرانی نیز همچون گالیله، در معرض فشارها و اتهامات بسیاری قرار دارند، شاید دهه‌ها بعد همچون گالیله از اتهامات خود مبرا شوند و مشخص شود که قوانین اقتصاد، مستقل از آنکه عده‌‌ای آن را بپذیرند یا نپذیرند، همچون گردش کره زمین به کار خود ادامه می‌‌داده است. بارها سیاستگذاران اقتصادی یا حتی برخی دانش‌آموختگان ارشد این رشته، به‌طور علنی اعلام کرده‌اند که یافته‌های علم اقتصاد یا اساسا فقط در روی کاغذ ثبت می‌شوند و راهی به میدان عمل ندارند، یا اگر جنبه‌های اجرایی و کاربردی دارند، مختص اقتصادهای توسعه‌یافته است و به همین دلیل ما باید از نسخه‌های بومی و خودساخته برای حل بحران‌های اقتصادی بهره گیریم. همچون بیماری که با تنگی عروق قلب روبه‌رو است و عده‌ای از اطبای فارغ‌التحصیل دانشگاه‌های پزشکی معتقدند که علم پزشکی برای این بیماری چیزی در چنته ندارد و باید به دنبال طب سنتی برای معالجه مریض بود.

یکی از سوء‌‌تفاهمات رایج که باعث چنین تردیدهایی درخصوص علم اقتصاد می‌‌شود، آن است که اساسا تصور می‌‌شود، اقتصاد علم وفور منابع است و در شرایط کمبود منابع این رشته به کار نمی‌‌آید یا اساسا حرفی برای گفتن ندارد. چنین است که حتی بسیاری از کارشناسان مطرح کشور تصور می‌‌کنند که علم اقتصاد خاص کشورهای توسعه‌‌یافته است و اساسا نمی‌‌توان از یافته‌های علمی در کشورهای در حال توسعه که یا منابع درخوری ندارند یا با مشکلات بسیار سیاسی و اجتماعی دست و پنجه نرم می‌‌کنند، استفاده کرد. درحالی‌که موضوع کاملا برعکس و آن‌قدر بدیهی است که در تعریف علم اقتصاد در تمام کتب آکادمیک منعکس شده است. حوزه علم اقتصاد به تخصیص منابع محدود به نیازهای نامحدود بشر اطلاق دارد و اساسا اگر منابع بشری نامحدود یا نیازهای بشر محدود بود، کلا این رشته بلاموضوع بود. بنابراین در شرایط بحرانی و محدودیت منابع، نه فقط از اهمیت این دانش کاسته نمی‌‌شود، بلکه به واسطه حساسیت در سیاستگذاری، تعمق و توجه بیشتری را می‌‌طلبد. همچون فردی عادی که اگرچه ممکن است در شرایط سلامت بدنی نیازی به مشاوره پزشکی نداشته باشد، در شرایط سخت و بحرانی باید حتما در اتاق مراقبت‌های ویژه نگهداری شود و علائم حیاتی وی در هر لحظه از سوی تیم پزشکی مورد ارزیابی و تحلیل قرار گیرد و دستورات لازم به تیم پرستاری منتقل شود. مستدل به همین روش قیاسی، آیا می‌‌توان گفت در کشوری که در معرض جنگ اقتصادی، ناآرامی‌های اجتماعی و با احتمال اندک، جنگ نظامی روبه‌رو است، نیازی به سیاستگذاری اقتصادی از جمله سیاست پولی، مالی و ارزی ندارد و می‌‌توان به‌صورت کاملا شهودی و بر اساس استنباط فردی به اداره اقتصاد کشور پرداخت؟

به نظر می‌رسد اقتصاد کشور در حلقه معیوبی گرفتار شده است. از یکسو سیاست‌های اقتصادی کشور بدون توجه به یافته‌های علمی تعقیب می‌شود و از سوی دیگر وقتی این ناکارآیی‌ها به بحران‌های اقتصادی و اجتماعی منجر می‌شوند، سیاستگذاران تصور می‌کنند که چون در شرایط حساس کنونی قرار دارند، نمی‌توانند به یافته‌های علم اقتصاد تکیه کنند. چنین است که اقتصاد کشور سیر قهقرایی می‌گیرد و در این شرایط هیچ‌کس شجاعت کافی یا دانش لازم را برای عبور از این تله ناکارآمدی ندارد.