روستای «مراغه چای»
پسوند «چای» در قاموس آذریها هم به معنای «ده» است و هم به معنای «رودی که جاری است.» اما روستای «مراغه چای» (یا به تعبیر بومی آن «مرغئی چایو») که ساکنانش آن را بهاختصار «مراغه» یا «مرغئه» میخوانند کجاست؟ در مسیر ساوه- همدان و پس از گذر از روستاهایی مانند «مَزلَقانچای»، «غرقآباد» و «نوبران» روستایی قرار دارد به نام «مراغه» یا «مراغه چای.» باید از جاده اصلی منحرف شویم و حدود بیست دقیقه در دل کوهها برانیم. در این میان از مزارع طلایی گندم و نیز روستایی به نام «میمه» عبور کنیم تا به «ده» مراغه برسیم. بخشی از این «ده» شکل و شمایل سنتی خود را حفظ کرده هرچند برخی از ساکنانش از سنت بریده و دل به مدرنیتهای ظاهری سپردهاند. خانههای این «ده» کاهگلی است و با اندک نمی از باران یا کاسهای آب، بوی خاک مشام را نوازش میدهد. هنوز آثار قدمت بر در برخی خانهها نمایان است؛ درهایی چوبی و قدیمی با قفلهای آهنین و قدیمی. از جمله زیباییهای طبیعی این «ده» محصور شدنش در میان کوههاست. زمستانهایش همچون سیبری است و در بهار و تابستان باد خنکی که میوزد گاهی آدمی را از زمین میکند.
مراغه دارای دو «ده» است که اصطلاحا به «قلعه بالا» و «قلعه پایین» معروفاند. در میان این دو «ده» درهای بس عمیق است که گویی روزگاری محل عبور آب بوده یا از آن بهعنوان «سیل بند» استفاده میشد. اما سالیانی است آب آن خشکیده است. وجه ممیزه این روستا این است که درهای خانهها از بامداد تا شامگاه باز است. دیدوبازدیدها هم طبیعی است و نیازی به هماهنگی قبلی ندارد. همینکه در باز باشد یعنی هستیم و ورود بلامانع است. محمدرضا شریف در کتاب «انقلاب آرام» به نقل از اندیشمندانی مانند حسین بشیریه و ماروین زونیس از بحران بدبینی و بیاعتمادی در جامعه ایرانی سخن میگوید و این دو موضوع را در فرهنگ سیاسی جامعه ایرانی رایج برمیشمرد اما در این «ده» اصل بر اعتماد است و بیاعتمادی را جایی نیست؛ گویی بیاعتمادی در این ولایت عنصری ناشناخته است. یکی از سنتهای «ده» برای دعوت اهالی به مراسم اعلام نام افراد از بلندگوی مسجد است. بلندگو فقط حکم پخش صدای اذان یا سخنرانی را ندارد بلکه از آن برای اطلاعرسانی هم استفاده میشود بهگونهای که هر دو «ده» صدای آن را بهصورت رسا میشنوند. گویا این دعوت «عام» است یعنی اگر اهل خانهای دعوت به مراسم شده باشند، خودبهخود میهمانان خانه هم دعوت هستند.
دلیل شهرت و محصولات مراغه
عمده شهرت این روستا به دو چیز است: اول، وجود شاعری به نام حکیم تیلیم خان مراغهای که در سال ۱۱۳۶ هجری شمسی متولد و در ۱۲۰۹ شمسی در این «ده» درگذشت. زندگی او با افسانه آمیخته است. بزرگان و اهل «ده» اطلاعات اندکی از وی داشتند. آنچه هم که از او میدانستند شنیدههایی است که سینهبهسینه نقلشده است. با یک جستوجوی ساده اینترنتی این شرح حال از او میآید: «حکیم تیلیمخان از شعرای ترکزبان ساوه از ایل شاهسون بوده است. تیلیم خان میان آذری زبانان ساوه، همدان، قزوین و آذربایجان نامی شناخته شده است. محل تولد وی روستای مراغه ساوه در بخش نوبران است. تیلیم خان در اصل ترکمان بوده و خانواده وی در زمان نادرشاه مجبور به کوچ به منطقه ساوه شدند.» اطلاعات دیگری که در مورد این شاعر ترکزبان یافت میشود ازاینقرار است: کلمه «تیلیم» از کلمههای اصیل ترکی و به معنی زیاد، تمام، کامل، همیشه، دائم، با پایه و اساس و ابدی است. نام پدر تیلیمخان «تیمورخان» و نام پدربزرگش «قاراخان» است. گفتهشده وی دل در گرو عشق دختری به نام «مهری» داشته ولی مهری با شخصی به نام «صفی الله خان» که از مقامات بلندپایه نظامی عصر خود بوده ازدواج کرده و به شیراز میرود. تیلیمخان نیز به شیراز رفته و در آنجا به شغل نجاری و منبتکاری مشغول میشود و بعد از مدتی به دیار خود برمیگردد و با «مختومه خانم» ازدواج میکند. در دیوان او چنین آمده است: «شیراز منه زیندان اوْلور/ گئدن گلین، گئدن گلین.» نقل است که شبی تیلیم خان در منزلش بوده که دو نفر سوار بر اسب در منزل وی را میزنند و از تیلیم خان طلب آب میکنند. تیلیم خان برای آنها آب آورده و آنها پس از نوشیدن آب، جرعهای از آن را به تیلیم خان تعارف میکنند. او نیز جرعهای از آن آب نوشیده و سپس آن دو نفر ناپدید میشوند. تیلیمخان هم راهی مزرعهاش در ییلاق «آسکین» میشود. در سر راه در منطقهای که اکنون به «تیلیم خان گدیگی» (نزدیک مزار شاهزاده مسلم) شهرت دارد از هوش میرود. عدهای تیلیمخان را در حالت بیهوشی یافته و او را به آسقین (آسکین) میبرند. در آنجا زنی عارفه پی به روحانی بودن این حالت برده و او را از پزشک بینیاز میبیند. از اشعار تیلیم خان که تاکنون در دست است، بیشترشان دارای مفهوم مذهبی، اجتماعی و پند و اندرز و حکمت است. هر ساله در روز درگذشت او افرادی از مناطق آذریزبان ایران، روسیه، برخی کشورهای عربی و منطقه قفقاز گرد قبر وی جمع میشوند و مراسمی به پا میدارند.
دوم، این «ده» تا دو سه دهه پیش محصولات فراوانی تولید میکرد: از گردو و بادام گرفته تا انواع سیب و انگور و سایر محصولات و در تولید داخلی نیز خودکفا بود، بهگونهای که تمام محصولات لبنی موردنیاز از شیر و ماست و پنیر و… را خود تولید میکرد و در بازار پیرامونی به فروش میرساند. اما در سالهای اخیر بهویژه در دو دهه گذشته غول خشکسالی عملا کشاورزی را زمینگیر کرده و محصولات اصلی کشاورزی به گردو و بادام تقلیل پیدا کرده است که در طعم و کیفیت بینظیر است. با این حال، محصولات دیگری هم دارد که در زبان محلی به آن «اَگیردَک» میگویند که عناصر تشکیلدهنده آن آرد، شیر و روغن است. همچنین نان شیرمالی دارد به نام «کوکا» که در کنار «باسلوق» (ترکیب شیره انگور و گردو) از سوغات مراغه و ساوه محسوب میشوند. افزون بر این، نوعی نان لواش در این منطقه پخت میشود که بهصورت خشک از تنور بیرون میآید.
نقبی به تاریخ و سابقه «ده مراغه»
بزرگان «ده» میگویند سابقه زندگی در اینجا به بیش از ۳۰۰ سال قبل بازمیگردد. با یک جمع و تفریق ساده میتوان دریافت که زندگی در این «ده» بیش از سیصد سال قدمت دارد؛ فقط کافی است زمان تولد تیلیمخان را از سال جدید شمسی کم کنیم. خواهیم دید عدد ۲۶۴ به دست میآید. خلاصه سخنِ برخی پیران «ده» این است که حدود سه،چهار قرن پیش سه برادر و یک خواهر که از قضا راهزن بودهاند از حوالی تبریز به این «ده» آمده و آن را به تسخیر خود درآورده و آنجا را میان خود تقسیم میکنند. آنها صاحب چند پارچه زمین و آبادی میشوند. به قول «آن لمبتون» و «فرامرز رفیع پور» و برخی دیگر از اندیشمندان، از آنجا که نظام ملوکالطوایفی در ایران بهعنوان یک خرده سیستم ذیل نظام سلطنت تعریف میشد و ازآنجاکه در نبود یک حکومت ملی فراگیر، این نظام ملوکالطوایفی بود که نقش دولت را ایفا میکرد، بنابراین، مردم برای در امان ماندن از تاراج و غارت دولتها و قبایل رقیب و دیگر دشمنان، زیستن در دل کوهها را برمیگزیدند. بسیاری نیز برای در امان ماندن از تاراج و مالیاتگیریهای اجباری به دورترین نقاط شهرها و روستاها پناه میبردند و در آنجا در پناه کوهها یا غارهایی که در دل کوهها حفر میکردند میزیستند و نوعی خودکفایی در تولید محصولات موردنیاز خود ایجاد میکردند.
چنین به نظر میرسد که «ده» مراغه از این قاعده مستثنا نبوده است. چرا که نشانههایی از غارها در دل برخی تپههای آن دیده میشود. افزون بر این، مسیر طولانی از شهر به این «ده» و راندن در دل کوهها برای رسیدن به «ده» نشان میدهد که این تحلیل چندان هم دور از نظر نیست. به این ترتیب، ماموران دولت مرکزی یا مامورانی که به نمایندگی از دولت مرکزی قصد اخذ مالیات داشتند از خیر دریافت آن میگذشتند، چرا که باید از سنگلاخترین مسیرها عبور میکردند به گونهای که برای دریافت اندکی مالیات باید از جان خود میگذشتند. اگر هم سرسختی برای دریافت مالیات یا تاراجگری به خرج میدادند به دام سرما و گرما میافتادند و تلف میشدند و اگر هم احتمالا در نهایت سختی به «ده» دست مییافتند چوب و شمشیر اهالی را نوش جان میکردند. به این ترتیب، این یک روش برای در امان ماندن از ستم دولت مرکزی یا نظام ملوک الطوایفی بود. اهالی نیز به دلیل داشتن کشاورزی و دامداری تقریبا خودکفا بودند و تمام نیازهای خود را تولید میکردند.
تناقض سنت و مدرنیته
تکنولوژی بسیاری از مشکلات را حل کرد اما گرفتاریهایی هم به واسطه آن به وجود آمد. تکنولوژی موجب وصل این «ده» به شهر شد. تا چند سال پیش (و گاهی امروز هم دیده میشود) الاغ تنها وسیله حملونقل بود. برخی بزرگان «ده» و حتی برخی میانسالان در خاطرات خود از روزهایی میگویند که هنوز موتور و ماشین به اینجا نیامده و با الاغ و قاطر بار گردو و بادام و سایر محصولات را از باغات به «ده» و از آنجا به شهر منتقل میکردند. امروز موتور و ماشین در کنار الاغ و قاطر همزیستی مسالمتآمیزی دارند، هرچند مدرنیته در حال تحمیل خود است. بزرگان «ده» میگویند روزگاری در اینجا حدود ۵۰۰ خانوار زندگی میکردند و همگی کشاورز و دامدار بودند اما اکنون کمتر از ۳۰ خانوار به صورت دائم در این «ده» زندگی میکنند که بسیاری از آنها پیرمردان و پیرزنانی هستند که هنوز سنگر «ده» را ترک نکردهاند.