به عقیده او این هیجانات و رفتارهای رادیکال چیزی نبود که باعث ثبات و آرامش کشور باشد. او تغییر نظام سیاسی را نمیخواست و بر آن تاکید داشت، بر این اساس فروکش کردن موج حمایت تودهای، محتملترین اتفاقی بود که میتوانست رخ دهد. در کنار این، باید به تحرکات و شعارهای تند و ضدسلطنتی فعالان حزب توده نیز اشاره کرد که عملا بخشی از جامعه را نگران میکرد که شوروی و کمونیسم تنها بدیل وضع موجود باشند. نباید فراموش کرد که در سالگرد قیام ۳۰ تیر تظاهرات حزب توده به مراتب گستردهتر از میتینگ طرفداران جبهه ملی بود. به لحاظ اقتصادی و بهرغم تحریمها و بحرانهایی که وجود داشت فکر میکنم دولت مصدق در حال سقوط نبود، در حوزه سیاسی هم با توجه به عدممهارت و سادهنگری دستاندرکاران کودتا، براندازی مصدق چندان قطعی نبود، به شرط آنکه خود مصدق میل بیشتری به بقا داشت و در سازماندهی حامیانش جدیت خرج میداد و جبهه ملی این همه دچار تشتت نبود. با این حال فکر نمیکنم که با شکست کودتا، مشکلات دولت مصدق و بیثباتی و التهاب سیاسی پایان مییافت و به دلایل متعدد و داخلی و بینالمللی وضع موجود قابل دوام نبود. مصدق توان از بنبست در آوردن مذاکرات نفت را نداشت، شکافها در جبهه ملی و طرفدارانش در حال گسترش بود، توطئهها ادامه داشت و در فضای دو قطبی نظام جهانی هم، کشور استراتژیکی مثل ایران نمیتوانست بلاتکلیف بماند.
در حوزه ساختارهای سیاست داخلی، مشکلاتی عمیق و جدی وجود داشت. اگر تجربه نهضت ملی و ۲۸ مرداد را در یک چشمانداز عمومیتر و در متن تحولات دهه ۲۰ قرار دهیم به نظر میرسد نهضت ملی و جنبش تودهای خالق آن، تلاش ارگانیک جامعه ایران برای فائق آمدن بر جریانهای واگرا و حرکتهای گریز از مرکزی بود که در نیمه اول دهه ۲۰ و پس از گسیخته شدن نظم آمرانه رضاخانی اتفاق افتاد. تکثر غیرنهادمند و تا حدی آنارشیک در نهادهای حاکمیتی، ظهور ناگهانی دهها حزب و باشگاه سیاسی، صدها نشریه سراسری، فراکسیونگرایی در مجلس، گروهها و شبکههای غیررسمی قدرت، سیاست طایفهای و حرکتهای تجزیهطلبی در کشور حکایت از بیدوام بودن یا آسیبپذیری فرآیند تشکیل دولت – ملت و جامعهپذیری سیاسی و فقدان نهادسازی سیاسی در دوران رضا شاه داشت. این واگرایی و تکثر غیرنهادمند در نیمه اول دهه ۲۰ به لحاظ ضرورتهای نوسازی، حرکتی رو به عقب بود. شاید اتفاقی نیست که از نیمه دوم دهه ۲۰، فرآیندهایی در جهت همگرایی و متمرکز کردن دوباره قدرت و منابع آن شکل گرفت. در واقع به نظر میرسد در این سالها، خواست یک ایده یا رخداد وحدتبخش و همگرا در فضای ایران میچرخید و سخنگویان خود را جستوجو میکرد. شکلگیری نهضت ضداستعماری ملی شدن نفت و سیاست تودهای ملازم آن، انگار پاسخی به این نیاز ارگانیک جامعه ایران برای همگرایی و بازسازی دولت – ملت (برمبنای ناسیونالیسم ضدانگلیسی) و تکوین مجدد دولتی متمرکز بود. بر این اساس حرکت مصدق در افزایش اختیارات خود و کنترل نهادهای حاکمیتی را شاید بتوان مرحلهای از این فرآیند و تلاشی غیرآگاهانه برای حل بحران نوسازی سیاسی – اجتماعی ایران دانست. تلاشی که به دلایلی نظیر ضعف دولت مصدق و سازمان سیاسی او در بسیج منابع قدرت و از طرفی قدرتمندی نیروهای واگرا سرانجامی نداشت و ناگزیر به نیروها و روندهایی راه میداد که بتوانند به شکلی نامشروع و اقتدارآمیز و با حذف جامعه مدنی، احزاب و مطبوعات آزاد، تجمیع منابع قدرت را به انجام برسانند. این تحلیل البته به معنی جبریت تاریخی نیست بلکه صرفا توجه دادن به محدودهها و شعاع عملی است که بازیگران و نیروهای سیاسی درون آن عمل کرده و از اختیارات و فضای کنش مشخصی برخوردار هستند.