بدون تردید منابع مذکور از جامعیت اطلاعاتی برخوردارند ولی بهرغم تبلیغات گسترده مراکز شرقشناسی اروپایی نسبت به پایبندی به روشهای علمی، تصاویر ارائهشده غرب از شرق عین حقیقت نیست. دقت و تأمل در آثار مختلف ارائهشده، نشان میدهد که اگرچه اطلاعات گردآوریشده درباره سرزمینهای شرقی بهویژه ایران در موارد زیادی قابلاعتناست، اما تبیینها و تفسیرهای ارائهشده جهتگیری خاصی را دنبال میکنند و هدف آنان ارائه تصویری از شرق است که از قابلیت لازم برای تامین منافع آنی و آتی آنان برخوردار باشد؛ بهعبارت دیگر تصویر مزبور تصویری سازهگرایانه است که در موارد متعدد با انکار حقایق و وقایع تاریخی، تبیین و تفسیر وارونه و تصویری غیرمنطبق با جریان تاریخ ارائه میدهد. روایتهای مختلف انگلیسیها در مورد خلیجفارس که نخستین تاریخنگاریهای جدید (مدرن) در این حوزه به شمار میرود در بیان تاریخ این منطقه، بر چنین رویکردی استوار است. این متون انگلیسی با ارائه تصویری برساخته از خلیجفارس و انکار واقعیات تاریخی، جوامع منطقه و بهویژه ایران را با مساله جدیدی روبهرو ساختند. انکار دریانوردی ایرانیان، بزرگنمایی دزدی دریایی، تشکیک حاکمیت ایران و اختلاف عنصر
عرب – فارس و ژست انساندوستانه در لغو بردهداری در این متون، به آغاز روندی منجر شد که هدفی جز نفی حقوق تاریخی و منافع ملی ایران در این منطقه نداشت. بنا بر مساله مطرح شده سوال این است که تصویر ارائهشده از خلیجفارس در متون انگلیسی تا انتهای قرن نوزدهم تا چه حد با واقعیات تاریخی مطابقت دارد و تا چه حد برساخته نویسندگان آثار مزبور است؟
مطالعات و بررسیها نشان میدهد که روایتهای انگلیسی بهرغم ارائه دادههای فراوان تاریخی، تصویری وارونه و برساخته از خلیجفارس ارائه میدهد. این تصویر از یکسو با محتویات منابع تاریخی در تعارض آشکار قرار دارد و از سوی دیگر مبتنی بر نگاه شرقشناسانه است.
حمله زمانشاه درانی به هندوستان و سپس انعقاد قرارداد «فینکنشتاین» که راه حمله فرانسه به هندوستان را از سوی ایران میگشود، بر فرمانفرمای هندوستان معلوم ساخت که تا چه حد اطلاعاتشان در مورد همسایگان هند ناچیز است و ازآنپس «ایران» به موضوعی برای شناسایی ماموران و گزارشگران انگلیسی حاضر در هندوستان تبدیل شد. «سِرجان مالکم» درباره تاریخ ایران، «مونت استوارت الفینستون» کتابی راجع به افغانستان و «هنری پاتینجر» در مورد سند و بلوچستان نوشتند. این رویداد آغازگر سنت جدیدی در تاریخنگاری مدرن ایران شد. سنتی که طی دو سده اخیر ایران و ایرانی را موضوع مطالعه خود قرار داده است. «تاریخ ایران» سِرجان مالکم، «تاریخ ایران» رابرت واتسن، «تاریخ ایران» سِرپرسی سایکس، «ایران و قضیه ایران» لرد کرزن، که با هدف نوشتن تاریخ ایران به نگارش درآمدهاند در زمره مهمترین متون تاریخنگارانه انگلیسی است. همچنان که فرمانفرمائیان هم گفته است؛ بیش از یکصد سال مردم کتابخوان انگلیس، دیپلماتها، دانشجویان، دانشپژوهان و تمام آنهایی که میخواستند راجع به تاریخ ایران بخوانند منحصرا به کتابهای یادشده متوسل میشدند. هرچند که بخشهای زیادی از این متون تاریخی انگلیسی به مسائل خلیجفارس اختصاص دارد اما از نیمه دوم قرن نوزدهم میلادی و در عصر ملکه ویکتوریا که امپراتوری مستعمراتی بریتانیا به اوج قدرت خود رسید و تا اوایل قرن بیستم در هند، خلیجفارس و غرب آسیا به قدرتی بزرگ مبدل شد، کتابهای فراوانی از سوی ماموران بریتانیایی فراهم آمد که آغاز نخستین خلیجفارسنگاری مدرن بودند. در سال ۱۹۰۳م. دولت هند، لوریمر را مامور کرد کتاب «راهنمای خلیجفارس» را تدوین کند که در تهیه آن، «جروم آنتونی سالدانها»و «جی. اچ. گابریل» نیز با لوریمر همکاری داشتند. چکیدههایی که سالدانها و گابریل تهیه کردند بعدها از سوی آنها و بهطور مجزا در ۱۸جلد منتشر شد که به منبعی ارزشمند در مورد مسائل مختلف خلیجفارس تبدیل شد. با توجه به نایبالسلطنه بودن «لرد کرزن» در هندوستان و همزمانی با جمعآوری مطالب لوریمر، ارتباط محتوایی بین مطالب «ایران و قضیه ایران» و اطلاعات لوریمر نیز شکل گرفت. ویلسن، از ماموران عالیرتبه بریتانیا که از سوی «اینتلیجنت سرویس» مامور حوزههای نفتی ایران در فواصل سالهای ۱۹۰۷ تا ۱۹۱۴ میلادی بود، سفرنامه مفصلی از جنوب غرب ایران فراهم آورد و بعدها کتابی مفصلتر تحت عنوان «خلیجفارس» تدوین کرد که از منابع مهم مطالعات خلیجفارس است. «ساموئل بارت مایلز» نماینده سیاسی انگلستان در مسقط، عدن، بغداد و زنگبار که نویسنده چند جستار در «انجمن سلطنتی جغرافیایی» بود، کتابی دوجلدی درباره ممالک و قبایل حاضر در خلیجفارس به نگارش درآورد. به این ترتیب حاصل فعالیت ماموران انگلیسی در جمعآوری اطلاعات فراوان درباره خلیجفارس، بنیانگذاری مکتب جدیدی در مطالعات خلیجفارس بود که با منافع کمپانی هند شرقی گرهخورده بود.
این نوشتهها را میتوان نخستین متون خلیجفارسشناسانه دوره مدرن نامید. همزمان با این متون، تاریخنگاری بومی-محلی نیز درباره سواحل، بنادر و جزایر خلیجفارس آغاز شد که از روایتهای انگلیسی بیبهره نبود. اهمیت نوشتههای انگلیسی، در انبوه اطلاعات و جزئیات بیشمار جغرافیایی، مردمشناسی، زیانشناسی، اقتصادی و نظامی دست اولی است که در این متون جمعآوری شدهاند. از همین رو در پژوهشهای مربوط به خلیجفارس، رجوع به این منابع اجتنابناپذیر است و هر پژوهشگری که در حوزه خلیجفارس به پژوهش تاریخی اشتغال دارد ناگزیر به استفاده از روایتهای مختلف انگلیسی در اشکال متعدد آن شده یا میشود. گرچه نگارندگان را اعتقاد بر این است که مطالعات خلیجفارس بدون در نظر گرفتن منابع انگلیسی ناقص خواهد بود، اما از سوی دیگر نیز معتقدند که پذیرفتن غیرانتقادی نظرات و تحلیلهای انگلیسی در روایات متعددشان بدون تطبیق و راستیآزمایی با منابع بومی-محلی، ره به خطا بردن است و پژوهشگران این حوزه را در یافتن واقعیات تاریخی این منطقه دچار کژفهمی خواهد کرد. واضح است که میتوان با نگاهی کلانتر و تمامیتگرا، هر آنچه ادوارد سعید بهعنوان مشخصههای نهاد شرقشناسی گفته است درباره روایت انگلیسی مورد بررسی حاضر را تصدیق کرد اما از سوی دیگر از پیوند این مطالعات در انگلستان با فعالیتهای کمپانی هند شرقی انگلیس نیز که این سنت علمی – فرهنگی را با سلطه سیاسی انگلستان در شرق همزبان ساخته است نمیتوان چشم پوشید. سنتی که به اعتراف نمایندگان آن از افکار نژادپرستان و اروپامحورانی همچون «رودیار کیپلینگ» نشأت میگرفت. اشاره ویلسن در سفرنامهاش به اینکه «قبل از جنگ بینالملل، ما با کسانی خدمت میکردیم که هر یک ماموریت خود را بهمنزله دعوت غیبی تلقی مینمودند و رهبران ما نیز بهقدری در ما نفوذ داشتند و ما به حدی به آنها ایمان و علاقه داشتیم که حاضر بودیم درراه انجاموظیفه تا پای مرگ هم ایستادگی کنیم، کسانی نظیر کرزن خطیب و ناطق معروف و اشخاصی مانند کیپلینگ ما را در انجام وظایف محوله تشویق و تحریض مینمودند» تایید آشکار نفوذ افکار نژادگرایانه و یوروسانتریسم(اروپا محوری)، (که دو گفتمان تاثیرگذار بر نهاد شرقشناسی بودند) بر منظومه فکری «ویلسن» و دیگر ماموران انگلیسی ازجمله «لوریمر» است که همکار وی بودند. در کنار این اعتراف باید به نطق لرد کرزن در سال ۱۹۰۹م، هنگام انتخاب بهعنوان عضو موسس «مدرسه مطالعات شرقی» اشاره کرد که معتقد بود «شرقشناسی یک تکلیف بزرگ سلطنتی است…» و «…بخشی از ملزومات امپراتوری بریتانیاست» این عبارات بهخوبی روشن میکند که راویان انگلیسی تاریخ ایران متاثر از فضای شرقشناسی قرن هجدهم، به قضاوت مردم و جوامع شرقی بهویژه ساکنان منطقه خلیجفارس پرداختهاند و ازاینرو واقعیات تاریخی منطقه تحتالشعاع مفاهیم و اندیشههای حاکم بر نهاد شرقشناسی قرار گرفته است. مهمترین مؤلفههای قابل نقد در روایت انگلیسی از خلیجفارس عبارتند از:
انکار و نفی سابقه دریانوردی ایرانیان
نخستین مسالهای که بهکرات در متون تاریخنگاری انگلیسی مطرح میشود، دریاگریزی و ترس ایرانیان از دریاست. استدلال این نویسندگان در نفی دریانوردی ایرانیان در کل تاریخشان از سوی پژوهشهای جدید انگلیسی نیز تکرار شده است. راستیآزمایی و باورپذیری چنین ادعایی لاجرم درگرو دیدن شواهد و مدارکی است که نویسندگان این متون ارائه میدهند. اما بررسی جزءبهجزء نوشتههای ایشان اثری از ارجاع به منابع تاریخی نشان نمیدهد و تنها «کرزن» و «سایکس» مورد سفر حافظ و عبدالرزاق سمرقندی به هند در دوره تیموری را بهعنوان شاهد اصلی مدعای خود میآورند. به این معنی که از یک حادثه یعنی انصراف حافظ از سفر دریایی به صدور حکم کلی رسیده و با تعمیمی ناروا آن را بر کل تاریخ ایران در خلیجفارس تحمیل کردهاند. ادعای نبود نیروی دریایی در دوره قاجار در این متون پذیرفتنی است و آنهم دلایلی دارد که در حوصله این جستار نیست اما استدلالهای نویسندگان انگلیسی درباره گذشته دریانوردی ایران برخلاف منابع حماسی، تاریخی و جغرافیایی است.
حماسههای ایرانی و منابع تاریخی دو عرصه مهم در وصف دریاگرایی ایرانیان است. حماسیترین ابیات شاهنامه فردوسی، داستان رزم کاووس با شاه هاماوران است. آنجا که در نبرد با تازیان عرصه بر ایرانیان تنگ میشود، رستم به درخواست گروهی از ایرانیان با سپاهی از دریا به هاماوران میرود چون راه زمینی طولانی است. بخشهای زیادی از کتاب «کوشنامه» نیز به دریانوردی ایرانیان از دریای پارس تا کره و ژاپن و اقامت خاندان جمشید و دیگر ایرانیان در چین و ماچین میپردازد. مهمترین روایتهای حماسی دریاهای جنوبی ایران در «گرشاسبنامه» اسدی توسی به تصویر کشیده شده است. داستان لشکرکشی گرشاسب به دستور ضحاک به هندوستان برای کمک به «مهراج» و آغاز سفرهای دریایی گرشاسب به دریای هند که دوهزار کشتی فراهم آورده میشود. «دارابنامه طرسوسی» که در قرن ششم نگاشته شده، مملو از روایتهای دریانوردی ایرانیان است. دارابنامه فصلی به نام «داراب در عمان و دریابار» دارد که پسران حاکم عمان نامهای ایرانی «مهرنوش» و «دارنوش» دارند. همچنین شرح دریانوردی داراب تا یونان را به تفصیل و با جزئیات فراوان بیان کرده است. ساختار محدود مقاله فرصت اشاره به مصداقهای پرشمار موجود در منابع مذکور درباره دریاگرایی و دریانوردی ایرانیان نمیدهد و این موضوع خود میتواند موضوع مقاله مستقلی باشد. بدون تردید گستره امپراتوریهای بزرگ ایرانی عهد باستان در خلیجفارس، حوزه اقیانوس هند و تداوم حضور عنصر ایرانی در دوره اسلامی نهتنها در بنادر و جزایر خلیجفارس که در دریاهای هند و چین و شرق آفریقا، نقش بسزایی در ساخت ذهنی جامعه ایرانی و بهویژه حماسهسرایان و داستانسرایان ایرانی داشته است. در میان این مردم عادی، ناقلان و روایانی از صنف ملاح و دریانورد بودهاند که بازگوکننده حکایتهای خود در میان مردم بوده و منبع چنین داستانها و حماسههایی بودهاند. منابع تاریخی نیز حکایتگر حضور گسترده ایرانیان در دریاهای دور و نزدیک به روزگار باستان و دوره اسلامی تاریخ ایران هستند.
هخامنشیان نخستین حکومت ایرانی بودند که به دلیل نزدیکی مقر حکومتشان به خلیجفارس آگاهانه در پی بهرهگیری از نیروی دریایی برآمدند و مخصوصا «داریوش نسبت به اهمیت قدرت دریایی در اقیانوس هند و خلیجفارس اِشراف داشت» (توینبی، ۱۳۷۹: ۱۱۱) و آنطور که هادی حسن معتقد است: «ایران در تمام طول دوره هخامنشی مالک مطلق و بلامنازع کرانههای شرقی مدیترانه و خلیجفارس و حوزه اقیانوس هند باقی ماند.» شرح تسلط ساسانیان بر خلیجفارس و احداث شهرهای مختلف بر سواحل آن و تجارت دریایی آنها تا شرق دور نیز بخش عظیمی از محتویات منابع تاریخ و جغرافیای قرون اولیه اسلامی است. دریانوردی در خلیجفارس در زمان ظهور ساسانیان جزء لاینفک فعالیت تجارتی و دریایی ایران شده بود.
عجیب است که نویسندگان انگلیسی از یک حادثه یعنی انصراف حافظ از سفر دریایی به صدور حکم کلی میرسند و با تعمیمی ناروا، ایرانیان را دریاگریز معرفی میکنند اما از وجود شواهد متعدد تاریخی دال بر وجود دریانوردی گسترده ایران از خلیجفارس تا چین و دریای سرخ که از قدرت نظامی و سکونت ایرانیان در سواحل خلیجفارس حکایت میکند، سخنی به میان نمیآورند.
این انکار از سویی نتیجه خویش قویپنداری انگلیسیها مطابق با آموزههای شرقشناسی بود که در همه زمینهها قدرتمندتر از شرق هستند و قرون ۱۸ و ۱۹ که حریفی در خلیجفارس یارای مقابله با نیروی دریایی بریتانیا نداشت بهترین گواه ادعای آنان میشد؛ و دیگر اینکه اهداف پنهان انگلستان از طرح انکار دریانوردی ایرانیان ارتباط مستقیمی با مخالفتهای و مقاومتهای ایران در مقابل انگلستان و ممانعت از دستیابی انگلستان به برخی جزایر مهم و استراتژیک خلیجفارس دارد. آنها در این تصویر وارونه، با متهم کردن ایرانیان به دریاگریزی به خوانندگان و پژوهشگران بعدی یادآور میشوند که ایران و ایرانیان حقی در این دریا ندارند و نمیتوانند حاکمیتی بر دریا و جزایر و سواحلش داشته باشند چراکه نیروی دریایی ندارند تا بتوانند نظم و امنیت خلیجفارس را تامین کنند و درنتیجه، حضور ناوگان دریایی انگلیس برای تامین امنیت خلیجفارس ضروری و ذاتی است.
دزدی دریایی افسانه یا واقعیت
دزدی دریایی در خلیجفارس و تلاشهای بیوقفه انگلستان در نابودی آن از دیگر مباحثی است که منابع انگلیسی به شکلی گسترده به آن پرداختهاند. اما پذیرش این ادعا نیز نیازمند تأمل بیشتری است بهویژه اینکه در تاریخ تحولات سیاسی خلیجفارس در روزگار پیشااستعمار بهرغم وجود بنادر و جزایر ثروتمند و آمدوشد بازرگانان و سیاحان بیشمار از ملیتها و توابع گوناگون، دزدی دریایی با چنین گستردگی که اروپاییان و بخصوص منابع انگلیسی مطرح میکنند، گزارش نشده و طبق منابع انگلیسی آغازگر دزدی دریایی در قرن هفدهم خود اروپاییان بودند تا جایی که بهناچار تفاهمی بین انگلستان، فرانسه و هلند برای حل این مساله انجام میگیرد. اما به ناگاه و در قرن هجدهم روایات انگلیسی بهگونهای پرشمار دزدی دریایی برخی اقوام ساکن خلیجفارس را مطرح میسازند.
مساله دزدی دریایی و سرکوب آن در خلیجفارس در منابع انگلیسی بهطور مشخص پیرامون فعالیتهای قبیلهای است. که بخشی از آنها در قرن هجدهم با اجازه کریمخان زند در نواحی ساحلی ایران در بندرلنگه و نواحی تابعه آن و برخی جزایر متعلق به این بندر استقرار یافته بودند و ضمن پذیرش حاکمیت ایران و پرداخت عواید سالانه به حکومت، رعایای ایران محسوب میشدند. به این ترتیب بخشی از آنان در رأسالخیمه در سواحل جنوبی و بخشی دیگر در لنگه ساکن بودند. اسکان در دو سوی سواحل، آنان را قادر ساخته بود «در پی نظارت بر همه کشتیهای تجاری در حال تردد در خلیجفارس و ازجمله کشتیهای اروپایی برآیند.» آنان با کشتیها و قایقهای بومی خود مشغول تجارت با نواحی هندوستان و یمن و شرق آفریقا بودند که توسط ناوگان تجاری و نظامی قدرتمند اروپاییان نابود شد و پسازآن نیز به دلیل حضور قدرتمندانه کمپانی در خلیجفارس، تجارت محلیِ ساحلی آنان نیز در معرض مخاطره جدی قرارگرفته بود و عرصه را بر تنها راه معاش آنان بسته بود. پس از تشکیل سلطنتنشین مسقط که متحد سیاسی و تجاری انگلستان بود و تلاش میکرد انحصار تمام تجارت بین نواحی داخلی کشور و سواحل را به دست بگیرد و مخصوصا پس از تجزیه عمان در سال ۱۷۹۳م اوضاع باز هم وخیمتر شد. در این شرایط بخصوص، برخی افراد که در وضع وخیمی قرارگرفته بودند، به کشتیهای استعمارگران اروپایی حمله کردند که نان آنها را از گلویشان بیرون کشیده بودند. اما روایات انگلیسی با معرفی کردن هرگونه اقدامی علیه خود تحت عنوان دزدی دریایی فرصتی برای جامه عمل پوشاندن به سیاست انگلیسیسازی خلیجفارس به دست آوردند و ازآنپس روایات انگلیسی نیز به شکلی ماهرانه آن را به امری بدیهی در منابع تاریخی تبدیل کردند. ویلسن بیرون راندن پرتغالیها از شرق آفریقا و زنگبار توسط اعراب عمان را دزدی دریایی مینامد. سرجان مالکم یکسال قبل از حملات گسترده سال ۱۸۰۹م علیه اقوام ساکن سواحل خلیجفارس، آنها را از زبان خدمتکار خود «هیولاهایی شریر و اهریمنصفت» معرفی میکند که «پیشهشان دزدی دریایی و مایه شادیشان قتل و آدمکشی است.» در سالهای قبل از ۱۸۰۹ م کشتیهای انگلیسی هیچ واکنشی به حملات نداشتند و فرماندهان انگلیسی نیز کشتیها را از نبردهای غیرضروری منع کرده بودند. در حقیقت مطرح کردن خطر دزدی دریایی در خلیجفارس را باید بهانه انگلستان برای تحقق نقشههای این کشور دانست. با اقدامات ماموران بریتانیا در ابتدای حکومت قاجار که منجر به عقد قرارداد با ایران و عمان و درنتیجه به تقویت اقتدار آنان بر بخش شمالی و جنوب شرقی خلیجفارس شده بود، تنها نیروی مانع در برابر اعمال قدرت انگلستان، همین اقوام ساحل خلیج فارس بودند.