حدود ۲۰۳ سال از طرح این پرسش از سوی عباسمیرزا، پس از شکست ایران در جنگ با ارتش روسیه تزاری، میگذرد. پس از طرح این پرسش، نوعی ایده و یا رویکرد «زوال» و «شکست» بهویژه از سوی عالمان و روشنفکران جامعه در ایران مطرح میشود که تا امروز نیز
– خصوصا در حوزه علوم انسانی بهطور عام و در علوم اجتماعی بهطور خاص – حضور پررنگی داشته است.
پس از پرسش عباسمیرزایی و پرسشهای مشابه از این دست، نوعی وسواس و یا به بیانی دیگر، نوعی مواجهه ایرانی در پیوند با مساله توسعه، «عقبماندگی» و شکست مطرح میشود: «چرا عقب ماندیم؟»، «چرا ما عقب ماندیم و غرب پیشرفت کرد؟»، «چگونه در راه توسعه گام برداریم؟»، «آیا میتوانیم از طریق توسعه به عقبماندگی تاریخی خود پاسخ دهیم؟» و… . در پاسخ به انواع پرسشهای معطوف به عقبماندگی در چند دهه گذشته، انبوهی از نظریههای مختلف توسعه و نوسازی (مدرنیزاسیون) به شکلهای گوناگون، از سوی عالمان حوزههای مختلف علوم انسانی تا متخصصان حوزه علوم فنی و مهندسی مطرح و از سوی برخی کارگزاران دولتی در جامعه در قالب طرحهای گوناگون پیاده شدهاند تا شاید ایران هرچه سریعتر عقبماندگی تاریخی خود را از طریق توسعه و مزایای آن جبران کند. اما پرسشی در اینجا مطرح میشود که آیا توسعه لزوما به پیشرفت ختم میشود یا از طریق توسعه – بهویژه توسعه حداکثری و با تمام توان – میتوان عقبماندگی تاریخی را که محصول یک دوره بلندمدت است، با سرعت پشت سر گذاشت؟
در این مقاله میکوشیم با کاربست تفکر والتر بنیامین (۱۸۹۲ ـ ۱۹۴۰ م) به نقد مفهوم توسعه در ایران بپردازیم و در فرجام به این موضوع اشاره خواهیم کرد که توسعه لزوما با توجه به تاریخ زیسته معاصر ایران، به پیشرفت ختم نشده است، بلکه ویرانی نیز جزو لاینفک امر توسعه و فرآیند آن در تجربه ایرانی بوده است که اغلب در گفتمان رسمی، بهویژه گفتمان حاکم در نظام دانش، به ان اشاره نمیشود.
پرسش عباسمیرزایی؛ تولد ایده زوال در ایران
تاریخ ایران از گذشته دور تاکنون، شاهد حوادث و رویدادهای شگفتی بوده است. اگر از تاریخ پر فراز و نشیب ایران و آنچه بر این سرزمین تا امروز گذشته است بگذریم – که بیان مفصل آن خود نیاز به صدها کتاب و مقاله دارد – و تنها بر تاریخ معاصر با تاکید بر دوران قاجار و حوادث و رویدادهای آن متمرکز شویم، یکی از رویدادهای مهم و تاثیرگذار در دوره قاجار تا به امروز، مساله مواجهه ایران با «غرب» بوده است؛ مواجههای که تاریخ معاصر ایران را در مقایسه با پیشینه خود، بهگونهای دیگر رقم زد. گویا این مواجهه با غرب، ایران و ایرانیان را با فریاد «شما تاکنون در نادانی، جهل و عقبماندگی تاریخی به سر میبردهاید و بدون غرب هویت مستقلی ندارید» از خواب غفلت بیدار کرد. شاید لحظه شکست ایران از ارتش روسیه در دوران قاجار، لحظه بیدارشدن ایران به اصطلاح از خواب غفلت و نادانی است.
شکستی که تنها در نبرد نظامی در میدان جنگ برای ایران و ایرانیان خلاصه نشد، بلکه این شکست بهنوعی تاریخ ایران را با پرسشی مواجه کرد که همچنان زنده و قابل توجه است: چرا ما شکست خوردیم و غرب پیروز شد؟ عباسمیرزا، فرمانده جنگ ایران در نبرد با روسیه، پس از این شکست از پیر امِده ژوبر، فرستاده ناپلئون به ایران، میپرسد: «چه قدرتی اینچنین شما غربیان را بر ما برتری داده است؟ سبب پیشرفت شما و ضعف همیشگی ما چیست؟ شما به فن فرمانروایی، فن پیروزی و هنر بهکار گرفتن تواناییهای انسان آشنایی دارید، درحالیکه ما در جهلی شرمناک کمتر به آینده میاندیشیم … به من بگو، برای اصلاح ایرانیان چه باید کرد؟» (طباطبایی، ۱۳۹۲: ۳۵۸).
این پرسش، بهنوعی، آغازی شد برای تولد یک ایده زوال و «نگارش تاریخ شکست» و مساله «آگاهی از عقبماندگی» برای نفی گذشته و خط بطلان بر روی آن و تلاش برای ساخت حال و آیندهای روشن و دگرگون که در نسبت با امر توسعه و نتیجه آن، یعنی پیشرفت، خود را از نو تعریف میکند؛ نه گذشته تاریخی که چیزی جز جهل، نادانی و عقبماندگی برای ما نداشته است. به این ترتیب، ایران از لحظه پرسش عباسمیرزا برگذشته تاریخی خود برچسب زوال، شکست و عقبماندگی میزند و میکوشد آن را از طریق تلاش برای رسیدن به امر نو – که گویی تنها در مغرب زمین وجود دارد – به فراموشی بسپارد.
بیجهت نیست که پس از این پرسش، انبوهی از نظریههای توسعه به سبک و سیاق مختلف با توجه به آنچه در غرب روی داده است، مطرح میشود تا شاید بهواسطه این نظریات و عملیاتی کردن آنها بتوان از باتلاق عقبماندگی بیرون آمد و این بار به جای زوال و شکستی که ریشه در تاریخ گذشته ما داشته است، به پیروزی در آینده دست پیدا کرد.
به این ترتیب، همانطور که پیش از این نیز اشاره شد، ایده «زوال» با پرسش عباسمیرزا متولد میشود، البته برای این زوال، شکست و عقبماندگی دلایلی تاریخی نیز همچون هجوم اقوام دیگر و نفی تمدن باشکوه ایرانی، غارت مغولان و به خاک و خون کشیده شدن سرزمین آریایی، به انزوا رفتن فرهنگ ایرانی (ایرانشهری) و…، انباشت این رویدادهای تاریخی و مواجهه بهیکباره با تمدن مغرب زمین، ما را ناچار از پذیرش یک ایده زوال و نگارش آن میسازد.
اندیشه توسعه؛ نتیجه ترسیم نظریه زوال
پس از شکست ایران از ارتش روسیه و تولد ایده زوال، اندیشه توسعه حداکثری از سوی عالمان و روشنفکران اجتماعی و همچنین سیاستمدارانی چون عباسمیرزا، قائممقام فراهانی، میرزا محمدتقیخان فراهانی معروف به امیرکبیر، میرزا حسینخان سپهسالار و… با تاکید بر فرآیند نوسازی جامعه و عناصر آن در سطوح مختلف صنعتی، تجاری، اموزشی و… شکل گرفت. ایران باید با سرعت زیاد دستاوردهای مغرب زمین را از آن خود کند تا بتواند از عقبماندگی و اضمحلال خود فاصله بگیرد و نطفه تجدد را در خاک خود بکارد. پس از دوران قاجار، در دوران پهلوی فرآیند توسعه و مدرنیزاسیون کشور با سرعتی بیشتر از پیش پی گرفته شد.
در این دوره نیز همچون دوره گذشته، تلاش برای خاک کردن سنت و زایش تجدد از سوی رضاخان، مؤسس سلسله پهلوی، ادامه پیدا کرد؛با این تفاوت که در این دوره، همزمان، نقدی بر تغییر و تحولات دوران قاجار بهویژه از سوی محمدرضا پهلوی مطرح شد؛ چراکه رضا پهلوی و سپس محمدرضا پهلوی هر دو بر این امر تاکید میکردند که اگرچه ایران باید دستاوردهای تمدن مغربزمین را فرا بگیرد اما در این میان توجه به شکوه و عظمت تمدن ایران و تکرار و زنده ساختن دوباره دستاوردهای آن نیز اهمیت بسیار زیادی دارد.
در دوران پهلوی اول، توسعه متمرکز از بالا و با فشار برای تغییر مؤلفههای جامعه اعمال میشد، در دوران پهلوی دوم نیز فرآیند توسعه در قالب طرحها و برنامههای عمرانی و از سوی دیگر برنامهریزی متمرکز برای دستیابی و رسیدن به پیشرفت ادامه پیدا کرد. در دوران بعد از انقلاب ۱۳۵۷ نیز بهویژه پس از جنگ تحمیلی، نوسازی مجدد و توسعه حداکثری مورد توجه دولت وقت قرار گرفت و این فرآیند توسعه حداکثری تا به امروز نیز در قالب طرح و برنامههای مختلف ادامه پیدا کرده است.
آنچه در فرآیند تاریخ توسعه در ایران قابل توجه است، فارغ از جزئیات، کمیت و کیفیت آن در مقاطع مختلف زمانی و چگونگی عملیاتی کردن آن ، با توجه به موضوع این مقاله، اندیشه توسعه و به تبع آن، پیشرفت مادی جامعه تنها در پیوند با زایش و شکلگیری ایده «زوال» و تصویری خوانده میشود که از انحطاط گذشته تاریخی ارائه میکند.
در واقع، در این نوع مواجهه با توسعه که نتیجه نگارش و یا به بیان دیگر تاریخنگاری زوال و شکست است، گذشته تاریخی تنها با زوال و شکست معنا مییابد. به همین دلیل، بهواسطه ترسیم ایده زوال، توسعه تنها رو به سوی جلو و یا به بیان دیگر نظر به آینده دارد؛ چراکه گذشته تاریخی به دلیل شکست قابل اتکا نیست و در تاریکی به سر میبرد و تنها میتوان سیمای آینده را بهواسطه سازوکارهای توسعه، بهروشنی ترسیم کرد. در واقع، پیشرفت میتواند گذشته انحطاطیافته را به فراموشی بسپارد و آیندهای روشن را بهعنوان یک لحظه جدید در مقابل چشمان ما ظاهر سازد.
خلاصهوار، میتوان گفت در این نوع مواجهه با توسعه و تلاش برای دستیابی و رسیدن به مزایای آن، یعنی پیشرفت، در تمامی وجوه ساختاری جامعه، نابودی و ویرانی نیز با خود به همراه داشته است که این سویه آن بازخوانی نمیشود.
در بخش بعدی، ابتدا به اهمیت گذشته تاریخی و مواجهه بنیامین با مفهوم پیشرفت در پیوستار تاریخ اشاره خواهیم کرد و سپس میکوشیم به واسطه کاربست تفکر بنیامین به نقد اندیشه توسعه و توجه به پیشرفت حاصل از ان در ایران بپردازیم.
والتر بنیامین و ضرورت توجه به گذشته
والتر بنیامین را اغلب به عنوان متفکری متعلق به سنت شکستخوردگان و ستمدیدگان معرفی میکنند؛ بهطوری که در تزهایی درباره مفهوم تاریخ نگاه بنیامین به تاریخ، مفهوم شکست و توجه به ستمدیدگان و بازخوانی تاریخ از منظر شکستخوردگان اهمیت بسیار زیادی دارد. بنیامین به ضرورت یادآوری گذشته و جبران مافات و رفع مصائب و امید گذشته تاکید میورزد.
به اعتقاد وی، این یاداوری و تامل در مصائب و رنجهای گذشته و گذشتگان، در حقیقت همان چیزی است که میتواند منبع الهامبخش مبارزه علیه ستم و سرکوب در زمان حال شود. به همین خاطر، به عقیده بنیامین، این «تصویر نیاکانِ بَردهشده است که بهترین انگیزه و محرک برای تداوم پویش در جهت تحقق رهایی و آزادی را فراهم میکند، نه تصویر نوادگانِ آزادشده»؛ بنابراین، هرگونه حرکت به جلو و آینده مستلزم نگاهی به پشت سر و گذشته است؛ زیرا که آینده بر رهایی و بازیابی ستمدیدگان و شکستخوردگان استوار است. برای بنیامین، تاریخ موجود (تاریخ فاتحان) که به رشته تحریر در آمده است، ساخته و پرداخته طبقه حاکم است. تاریخ را بهمثابه رویدادهای پیدرپی و خطی نگریستن، به معنای تاریخ فاتحان را نگاشتن است؛ زیرا تنها کنش آنها بوده است که فرصت تحقق یافته است. از نظر بنیامین، وظیفه متفکر – تاریخدان برهم زدن پیوستگی تاریخ و شکافتن آن و نور امید را در گذشته تاریخی شعلهور کردن است؛ نوری که الهامبخش تلاشهای طبقه اجتماعی ستمدیده و فرودست است.
متفکر – تاریخدان باید آرزوهای تحققنیافته مردگان را زنده کند. دراینباره، بنیامین نیرویی رستگارانه به عصر حاضر نسبت میدهد: عصر حاضر میتواند بازندگان تاریخ را از شکستشان نجات بخشد .
به این ترتیب، آنچه برای بنیامین اهمیت بسیار زیادی دارد، ضرورت توجه به گذشته است. برای بنیامین همانطور که اشاره شد، هرگونه حرکت به جلو و آینده مستلزم نگاهی به پشت سر و گذشته تاریخی و به بیان دیگر، نجات گذشته است. برای بنیامین، تاریخ موجود تاریخ پیشرفتی است که از سوی حاکمان و فاتحان به رشته تحریر درآمده است. در واقع، تاریخ پیشرفت و تاریخ روبهجلو نمیتواند روایتگر فراموشی و فراموششدگان خود باشد. بنیامین در تزهای خود درباره مفهوم تاریخ با تشبیه پیشرفت به توفان ویرانی، این مساله را طرح میکند که تاریخ پیشرفت ویرانی به بار خواهد آورد. بدینسان، وی رسالت کسانی را که از منظر ماتریالیسم تاریخی و رهاییبخشی به تاریخ مینگرند، در نشان دادن مضرات تاریخنگاری مبتنی بر پیشرفت خطی تاریخ میداند:
پل کله اثری دارد به نام «فرشته نو». در این تابلو فرشتهای به نمایش گذاشته شده که به نظر میرسد در پی گریز از چیزی است، چیزی که او بدان خیره شده است، بال گشوده با چشمانی دریده و دهانی باز.
فرشته تاریخ باید چنین منظری داشته باشد. آنچه که بر ما چون زنجیرهای از حوادث جلوه میکند برای او فاجعه واحدی است که بیوقفه انبوهی از ویرانهها را در پیش چشمان او تلنبار میکند.
او میخواهد بایستد مردهها را دوباره جان بدهد و ویرانهها را آباد کند. اما باد سهمگینی در بالهایش افتاده است. توفانی که از بهشت میوزد، توفانی چنان سهمگین که فرصت بستن بالها را از او میگیرد. او پشتکرده به آینده، بیلحظهای سکون با این توفان به سوی آینده رانده میشود در حالی که انبوه ویرانی در جلوی چشمانش سر به فلک میکشد. آنچه ما پیشرفت مینامیم، چیزی جز این توفان نیست .
در این تصویرسازی اگرچه فرشته تاریخخواهان جبران ویرانیهای بهجامانده است اما اقتضای توفان بنیانکن پیشرفت مانع این کار میشود .
بنیامین در این متن با استعانت از استعاره «فرشتهنو» نشان میدهد که چگونه باور به پیشرفت، مجال جبران ویرانیها را از باورمندان به این دیدگاه میگیرد. بنابراین، تاریخ پیشرفت هرگز نمیتواند روایتی جز روایت حاکمان و پیشروان تاریخ و شرح ویرانیها ارائه دهد. به این ترتیب، بنیامین در متن خود، تکلیف پیشرفت را مشخص کرده است پیشرفت بدیل بورژوازی به جای رهایی است و به نام آن، تاکنون تاریخ فجایع زیادی را تلنبار کرده است. تاریخ پیشرفت همان تاریخ توحش است.
انچه در تفکر بنیامین با توجه به موضوع این مقاله اهمیت دارد:
ـ ضرورت توجه به گذشته؛
ـ نقد تاریخ رو به جلو (تاریخنگاری پیشرفت)؛
ـ توجه به ویرانیهای تلنبار شده بهواسطه تاکید بر امر پیشرفت در پیوستار تاریخ.
اکنون با توجه به این سه نکته در تفکر بنیامین، به سراغ نقد اندیشه توسعه همهجانبه در ایران برای دستیابی به پیشرفت میرویم و میکوشیم به پرسش ابتدایی این مقاله – آیا توسعه لزوما به پیشرفت ختم میشود و یا از طریق توسعه به هر قیمت و با تمام توان میتوانیم عقبماندگی تاریخی خود را پشت سر بگذاریم؟ – پاسخ دهیم.
بنیامین و نقد اندیشه توسعه در ایران
همانطور که پیش از این اشاره شد، بنیامین متفکری متعلق به سنت ستمدیدگان است؛ یعنی به نوعی به تاریخ شکست میپردازد اما توجه به مفهوم شکست با شکستگرایی و شیفتگی به «زوال» در فرهنگ جامعه ایرانی متفاوت است.
پرداختن به ایده «زوال» و یا «شکست» دقیقا همان چیزی است که در تفکر بنیامین، حتی در مقام کسی که مدام از گسست، شکست و امید نومیدان حرف میزند، پس زده میشود.
به واسطه تفکر بنیامین میتوان به نوعی به نقد نظریه زوال و «نگارش تاریخ شکست» و مساله «آگاهی از عقبماندگی» در ایران پرداخت. برای بنیامین گذشته نهتنها از بین نرفته است، بلکه نیاز به بازخوانی دارد.
نزد بنیامین، گذشته هنوز زنده مانده است تا پیشبینی شود، بازشناسی شود و سرانجام نجات یابد. اما در مقابل، ایدههای زوال و شکستمحور کار یک دوره یا دورهها را برای همیشه تمام میکنند و پرونده آن را میبندند. همچون آنچه بهواسطه پرسش عباسمیرزا
– یعنی لحظه تولد ایده زوال در ایران – صورت میگیرد گویی از این لحظه به بعد باید با گذشته سیاه و به نوعی شکستخورده برای همیشه خداحافظی کرد و دل در گرو آینده داد. پیشفرض یک ایده زوال وجود یک دوره طلایی است، چه در گذشته چه در آینده. پس از پرسش عباسمیرزا گویی این دوره طلایی باید بهواسطه نیروی توسعه و دستاورد آن یعنی پیشرفت در آینده ساخته شود.