مکتب آخوندباجیها توسط معلمان زن اداره میشد. آخوندباجی، میرزاباجی، ملاباجی، خانباجی یا شاهباجی به خانم معلمی میگفتند که دانش مختصری داشت و در بیشتر موارد عاقلهزنی بود که بیش از علم و دانش، تجربه زندگی داشت. «ملا» و «آخوند» نیز لفظی بود که در مورد مردان و زنان دارای دانش و سواد که سوادشان بیشتر در زمینههای دینی بود، به کار میرفت. وظیفه آخوندباجیها آموزش کودکان چهار تا هفتساله بود. برخی از اینها واقعا«عالمه» بودند، اما برخی دیگر که بیشتر این افراد را تشکیل میدادند، سواد و آگاهی چندانی نداشتند. نکته قابلتوجه این است که در کنار آموزش، آخوندباجیها کم و بیش به پرورش دانشآموزان هم میپرداختند و آداب معاشرت را به آنان میآموختند. پسران و دختران میتوانستند در یک مکتب «همدرس» شوند. شیوه آموزش بیشتر شفاهی بود و کودک بدون توجه به محتوای آموختههایش، طوطیوار هر آنچه را که به او گفته میشد، تحویل آخوندباجی میداد.
مکتبخانههای عمومی را میتوان مقطع بالاتر نظام آموزشی سنتی به شمار آورد؛ هرچند برای ورود به آن نیازی به گذراندن دوره آموزشی نزد آخوندباجیها نبود. باید توجه کرد که در مکتبخانههای عمومی، سه نوع دوره تحصیلی وجود داشت:
۱) دورهای که برای کودکان طبقات عادی اجتماع بود و یادگیری در آن به توانایی خواندن قرآن محدود میشد؛
۲) دورهای که برای فرزندان پیشهوران بود تا علاوه بر خواندن و نوشتن، با ریاضیات نیز آشنا شوند. در این صورت، کتابهای درسی آنان عبارت بود از: گلستان سعدی، نصابالصبیان، ترسل، جامع عباسی، سیاق، مشق خط و گاهی دیوان حافظ و بوستان سعدی؛
۳) معدودی از کودکان که میخواستند به مراحل بالاتر بروند و معمولا فرزندان امرا، مستوفیان، دیوانیان یا علمای بزرگ بودند، کتابهای مقدماتی دروس حوزوی را هم میخواندند.
با این همه، باید توجه کرد که مکتبخانهها کتابهای درسی یکسانی نداشتند و هر مکتبدار به پسند خود کتابهایی را برای آموزش برمیگزید. البته در میان مکتبداران، معلمانی بودند که روش و منش آنان در تعلیم و تربیت دانشآموزان تاثیر مثبتی داشت، اما وضعیت در بیشتر مکتبخانهها چنین نبود. کودکان در مکتبخانهها بسیار آزار میدیدند. مکتبدارها اغلب ناآگاه و کمسواد بودند و کودکان را به دلخواه خود مجازات میکردند. بسیاری از چهرههای مشهور مشروطهخواه که دوران کودکی خود را در همین مکتبخانهها گذرانده بودند، در نوشتههای به جای مانده از خود، وضعیت نظام تعلیم و تربیت سنتی را به تصویر کشیدهاند.
در نهایت میتوان گفت، آموزش سنتی در ایران به سه شکل مکتبخانهای، حوزههای علمیه و تدریس خصوصی در منازل وجود داشت. مکتبخانهها بیشتر به آموزش احکام مذهبی، خواندن قرآن و صرف و نحو عربی میپرداختند. ادبیات قدیم همچون غزلیات حافظ، گلستان سعدی، مثنوی مولوی، خمسه نظامی، دیوان سنایی و خلاصهالحساب شیخ بهایی نیز در زمره کتابهای درسی آنها به شمار میرفت. این مدارس با روشهای یکسان آموزشی و زیر نظارت دولت فعالیت نمیکردند و مکان مشخصی برای مدرسه وجود نداشت. این مدارس در منازل معلمان، مساجد، دکههای بازار یا سرگذرها تشکیل میشد. مکتبدارها عمدتا معلمانی بودند که خود معلومات و سواد کافی نداشتند و حتی قادر نبودند معلومات محدود خود را به روشی درست به کودکان منتقل کنند.
شکلگیری تحصیلات جدید
آغاز شکلگیری نظام آموزشی جدید در ایران را معمولا همزمان با ورود نخستین هیات مذهبی کلیسای پروتستان آمریکایی در سال ۱۲۱۳ ه.ش میدانند که در ارومیه، نخستین مدرسه آمریکایی را بنا نهادند. جاستین پرکینز، نخستین میسیونر مذهبی این هیات بود که به یاری گروهی از کشیشان، مدرسه ویژه پسران آسوری را شکل داد. دو سال بعد، همین گروه، مدرسهای برای دختران آسوری باز کرد.
دکتر گرانت، عضو دیگر این هیات، در سال ۱۲۱۹ه.ش یعنی یک سال پس از صدور فرمان محمدشاه قاجار مبنی بر آزادی فعالیت میسیونرهای مذهبی در ایران، مدرسه دیگری برای آموزش و پرورش کودکان مسلمان برپا کرد. این گروه ۱۲ مدرسه در ارومیه و روستاهای اطراف آن بنیاد نهاد، اما اسناد تاریخی حاکی از این است که چهار سال پیش از آن، کشیشان ارمنی در جلفای اصفهان اقدام به راهاندازی کلاسهای آموزشی کرده بودند و نخستین مدرسه به نام «شفادهنده همگان» به کوشش خلیفه کاراپت جلفایی در این سال بنیان گذاشته شد. با این همه، توسعه گسترده مدارس نوین را باید با دوره نهضت مشروطهخواهی همزمان دانست. انتقادات فراوان به شیوه تدریس و روابط معلم و دانشآموز، محتوای دروس و کمحاصل بودن نظام سنتی آموزش و پرورش، به افزایش تلاش برای اصلاح وضعیت تحصیل در ایران و جایگزینی نظام تعلیم و تربیت نوین منجر شد. این تلاشها بخشی از کوششهایی شد که تحت عنوان نهضت مشروطهخواهی و تجدد کشور جریان داشت و در میان اولویتهای مهم فهرست مطالبات مشروطهخواهان قرار گرفت.
یکی از نخستین کسانی که با جدیت و پشتکاری ستودنی گامهای مهم و تاثیرگذاری در مسیر برپایی مدارس و نظام آموزشی جدید برداشت، میرزاحسن رشدیه بود. فرزند او شمسالدوله در توصیف مکتبخانههای روزگار خویش مینویسد: «زجر و آزار معلم نسبت به اطفال به اندازهای بود که مرخص کردن آنها از چنگ معلم ثواب بزرگی شناخته شده بود؛ دردها را دوا میکرد و حاجت را روا میساخت. مثلا اگر زنی در حال وضع حمل بود و کار به سختی میکشید، فورا اطرافیان زائو پولی به یکی از این مکتبداران میدادند که مکتب را تعطیل و شاگردان را مرخص کند تا به خوشی این آزادشدگان، خدا به مریض رحم کند و از شکنجه زایش آزاد شود.»
باید توجه کرد که نگاه منفی بخشی از روحانیت به تاسیس مدارس جدید، ناشی از پیشگامی تاریخ مبلغان خارجی در آغاز و گسترش نظام نوین تعلیم و تربیت بود. سایه این بدبینی تا سالها بعد در میان این گروه از روحانیون باقی ماند. استفتائی که از آیتالله نایینی در این زمینه به عمل آمد و پاسخ این مرجع تقلید که خود در ارائه نظریه سازگار بودن اسلام با نظام مشروطه پیشگام بود، نمونه بارزی از این دیدگاه رایج است. در متن استفتاء آمده است: «اسلامیان پناها؛ چه میفرمایید در باب مکاتب جدیده مردانه و زنانه که البته اوضاع کنونی آنها کاملا به عرض حضور مبارک رسیده و نتیجه ترتیب این مکاتب و مدارس، بیدین و مذهب درآمدن ابنای مسلمین است. در اندک زمان اطفال را از مقتضیات دین اسلام متنفر میکنند.»
تلاشهای افرادی مانند رشدیه در عین حال که خشم و مخالفت برخی از روحانیون را برانگیخت، از سوی برخی دیگر از روحانیون مورد حمایت قرار گرفت و سرمشق آنان برای گشایش مدارس نوین شد. سیدمحمد طباطبایی و شیخ هادی نجمآبادی از این جمله بودند. در سال ۱۲۸۰ش، حدود ۱۷ باب مدرسه ابتدایی خصوصی یا ملی به سبک جدید در تهران و در هریک از شهرهای رشت، مشهد، تبریز و بوشهر یک باب مدرسه تاسیس شد.
میرزا عیسی صدیق، رئیس تعلیمات عمومی، ۳۱مردادماه ۱۳۰۸ه.ش در کنگره بینالمللی تعلیم و تربیت که در دانشگاه کمبریج برگزار شد، به عنوان نماینده ایران شرکت کرد و در گزارشی که ارائه داد، گفت: «مملکت ایران که دارای ۱۰میلیون جمعیت و واقع است بین مغرب و مشرق، در سنوات اخیر علاوه بر ۲۱۳۹مکتب و ۳۰۹مدرسه علوم دینیه که از سابق وجود داشته، ۱۱۳۳ باب مدرسه جدید از روی گرته اروپا برای ذکور و اناث تاسیس کرده است.»
مدارس جدید دخترانه
همانند مدارس پسرانه جدید، نخستین مدارس دخترانه در ایران نیز توسط میسیونرهای خارجی شکل گرفت. در زمان محمدشاه، اجازه تاسیس یک باب مدرسه دخترانه در تهران گرفته شد؛ به شرط آنکه دختران مسلمان در آن راه نداشته باشند. در دوره ناصرالدینشاه، به درخواست بنجامین، وزیر مختار آمریکا، اجازه ورود دختران مسلمان به مدرسه آمریکاییها صادر شد. در سال ۱۲۴۴ ه.ش به همت جمعیت خواهران سن و نسان دوپل، در تبریز، ارومیه، سلماس و اصفهان مدارس دخترانه راهاندازی شد. تلاشهای میرزاحسن رشدیه را باید یکی از نقاط درخشان در پیدایش و گسترش آموزش و پرورش نوین برشمرد. نقش دیگر اعضای آن خانواده در تاسیس مدارس و آموزشگاههای دخترانه را نیز نمیتوان نادیده گرفت. نخستین تلاش برای ایجاد مدرسه دخترانه، تاسیس مدرسه «پرورش» در سال ۱۲۸۲ه.ش توسط طوبی رشدیه بود که پس از چهار روز فعالیت بر اثر مخالفتهایی که صورت گرفت، تعطیل شد. وی بعدها یعنی در سال ۱۲۸۷ ه.ش مدرسه «تربیت» را اداره میکرد. علویه رشدیه نیز در سال ۱۲۸۶ ه.ش، مدرسه «عفاف» را تاسیس کرد. همسر یکی دیگر از برادران میرزاحسن، مدرسه «حجاب» و همسر رشدیه مدرسه «خیرات الحسان» را در سال ۱۲۸۹ راهاندازی کردند. دختران میرزاحسن به نامهای شهناز و جمیله نیز دبستانهای «ستاره»، «عفاف» و «آزاده» و کودکستانهای «شهناز» و «رشدیه» را تاسیس و اداره میکردند. جمیله رشدیه علاوه بر تاسیس مدرسه در تهران، اقدام به تاسیس کودکستانهایی در شهرهای بابل و ساری کرد. وی همچنین موفق به راهاندازی نخستین پانسیون دخترانه در تهران شد و بیبی خانم استرآبادی، دختر سردار محمدباقرخان وزیراف، فرمانده سواران استرآباد نیز از نخستین زنانی است که در تهران به فکر گشودن مدرسه افتاد. وی اقدام به تاسیس مدرسه دخترانه با نام «دوشیزگان ایران» کرد که با مخالفتهای بسیاری مواجه و پس از اندک زمانی تعطیل شد. در گیر و دار به توپ بسته شدن مجلس شورای ملی توسط لیاخوف، به بازگشایی آن اقدام و یتیمخانهای نیز در مجاورت آن برپا کرد. سکینه (فخرالتاج) رمزی نیز از جمله کسانی بود که به تشویق رشدیه و همکاری همسرش سیدحسین رمزی، مدرسه «حسنات» را در تهران راهاندازی کرد که پس از تاسیس کودکستانی در کنار آن، نامش به «ژاله» تغییر یافت. همچنین باید از ربابه مرعشی، همسر علی شمسالمعالی، پزشک دربار ناصرالدین شاه نام برد که با کمک همسرش که او نیز از پیشگامان گشایش مدارس پسرانه بود، موفق شد در سال ۱۲۳۲ ه.ش مدرسه دخترانهای در خانه شخصی خود دایر کند. دختر او نیز که درهالمعالی نام داشت، در سال ۱۲۸۴ه.ش، دبیرستان دخترانه «مخدرات» را گشود. مخالفت برخی جریانات سنتی جامعه، توسعه آموزش و پرورش نوین زنان را با دشواریهای فراوان مواجه کرد؛ در نتیجه بنیانگذاران مدارس دخترانه مجبور شدند از ترفندها و سازوکارهای مناسب با فرهنگ عمومی جامعه بهره گیرند تا نگاه بدبینانه جامعه سنتی عصر قاجار نسبت به تحصیل دختران را تعدیل کند.
گسترش مدارس دخترانه
با پیروزی جنبش مشروطهخواهی، تعداد مدارس دخترانه در تهران و شهرهای بزرگ فزونی یافت که دو علت عمده داشت: اول، اعتقاد مشروطهخواهان و تجددخواهان به موثر بودن گسترش سوادآموزی و تحصیل علم در تحول فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی کشور و عامل دوم، شکلگیری بستر قانونی و اداری برای رشد و توسعه نظام آموزشی نوین و ساماندهی برنامه و کتب درسی.نخستین مرحله رشد نظام آموزشی در سالهای پس از مشروطه در فاصله سالهای ۱۲۸۸تا۱۳۰۴ه.ش، بود. در این سالها نیاز به مدارس جدید محسوس بود و مردم خود به طور فردی و شخصی به تاسیس مدارس میپرداختند. مصوبات و قوانین نیز به این امر کمک میکرد. همچنین افرادی همچون مرتضی قلیخان صنیعالدوله، میرزا ابراهیمخان حکیمالملک، میرزا احمدخان نصیرالدوله و مرتضی قلیخان ممتازالملک در دوران تصدی وزارت معارف قدمهای موثری در این راستا برداشتند. زمانی که مدارس جدید به طور نسبی مورد پذیرش عموم قرار گرفت، دولت در سال۱۲۹۰ه.ش، قانون اساسی فرهنگ را به تصویب رساند. با تصویب این قانون، تعلیمات ابتدایی اجباری شد، وضعیت مدارس سامان و نظم بیشتری گرفت و شرایط تاسیس مدارس، نظامنامه داخلی، چگونگی بازرسی و شرایط مدیر و معلم به طور دقیق مشخص شد. مدارس به دو گروه ملی و دولتی تقسیم شدند که بر این اساس بودجه مدارس ملی از طریق گرفتن شهریه از محصلان و بودجه مدارس دولتی از طریق بودجه دولتی تامین میشد. دوره تحصیلی شامل ریاضی، طبیعی، ادبی، کشاورزی، خانهداری، حرفهای، بازرگانی و اداری بود. دروسی که در این مدارس تدریس میشد، شامل فارسی، عربی، جغرافی، زبان انگلیسی، شرعیات و… بود و امتحانات در پایان هر سال تحصیلی برگزار میشد. این قانون توانست همه مدارس را تحت پوشش قوانین دولتی قرار دهد و تاحدی نسبت به قبل سازمانیافتهتر و منظمتر عمل کند. همچنین در سال ۱۲۸۹ه.ش مجلس شورای ملی، وزارت معارف را موظف به تاسیس مدرسه ابتدایی ۶کلاسه در تهران، مشهد، شیراز، تبریز و کرمان کرد که برای هر یک از مدارس نیز بودجهای در نظر گرفته شد. نصف محصلان به صورت مجانی درس میخواندند.
استقبال زنان از تحصیلات جدید و رشد کمّی
مدارس، نیاز به معلمان آموزشدیده و ورزیده را افزایش داد. این نیاز هم در مدارس پسرانه و هم در مدارس دخترانه مشهود بود. نیاز به تامین معلم در کشور و تعداد روزافزون مدارس ابتدایی دخترانه و پسرانه، ضرورت راهاندازی مراکزی برای تربیت معلم را بیش از پیش پدیدار کرد. در اواخر جنگ جهانی اول، یعنی در سال ۱۲۹۷ه.ش درست چهار ماه قبل از پایان جنگ، دولت برای اولین بار اقدام به تربیت آموزگار کرد و دارالمعلمین زیرنظر ابوالحسنخان فروغی آغاز به کار کرد و توجه به دانش در میان بانوان و نقیصه کمبود معلم زن در جامعه، شرایط تاسیس دارالمعلمات را در همان زمان فراهم کرد. این مهم در مرداد ۱۲۹۷ه.ش در زمان نخستوزیری وثوقالدوله که میرزا احمد بدر (نصیرالدوله) وزیر معارف بود، اتفاق افتاد. دارالمعلمات تبریز در سال ۱۳۰۵ه.ش توسط محمدعلی تربیت و دارالمعلمات اصفهان در سال ۱۳۰۸ه.ش به مدیریت عفت شهابی راهاندازی شد. افزایش تعداد معلمان زن، اقدامی مهم برای گسترش مدارس دخترانه بود؛ چرا که یکی از مشکلاتی که بر سر راه توسعه آموزش و پرورش دختران وجود داشت، مانع فرهنگی و اجتماعی بود؛ یعنی حضور دختران در کلاسهای درسی که مردان عهدهدار تدریس آن بودند. یکی از مهمترین دلایل کندی رشد مدارس دخترانه، مسائل اخلاقی و باورهای اجتماعی خانوادهها و عدمپذیرش سبک و سیاق جدید بود. مدارس دخترانه دارای کادر آموزشی زنانه بودند و همین امر مشکلات فراوانی را پدید میآورد. اغلب مدارس دخترانه در خانه مدیرهها برپا میشد و خانوادهها حتی به رفت و آمد افراد ذکور در محیط مدرسه حساسیت داشتند. این مشکل بعدها تا اندازه بسیاری با تامین معلمه برای مدارس دخترانه از میان رفت. به عنوان یک اصل کلی، رشد و توسعه آموزش و پرورش نوین در ایران و میزان توفیق در همگانی شدن آن را باید در تعامل با تامین نیروی انسانی دانست. این مساله نه یک ضرورت، بلکه یکی از پایههای بنیادین پیشرفت زنان بود.