گفتمان دروغین

شرق‌شناسی در این معنا، سازه‌ای شبه ایدئولوژیک بود که پایه و اساس آن بر برتری غرب و نقش راهبری آن در سوق دادن ملل غیرمتمدن به‌سوی پیشرفت یا همان تمدن اروپایی است. در این دیدگاه، اروپا در همه زمان‌ها و مکان‌ها برتر و پیشرو بوده و هست چنانکه در دنیای باستان این نقش بر عهده یونان بود و اکنون بر دوش اروپاست. شرق‌شناسان انگلیسی نیز از این دانش برای توجیه رفتار خود در مستعمرات بهره گرفته و حضور انگلستان در شرق را به علل ناتوانی شرقیان فرودست در دستیابی به زندگی بهتر و اصلاح امور خودشان می‌دانستند. براساس این ذهنیت، درستی یا نادرستی هر فرد یا عملی در نزدیکی یا دوری با انگلستان قضاوت و روایت‌شده است. در تصور شرق‌شناسانه‌ گرانت واتسن تنها راه اصلاح امور به دست ایرانیان را نه از ناحیه خودشان بلکه به کمک هیات‌های اروپایی می‌داند چراکه «هم مردم ایران و هم حکومت آن فاقد قوه‌ فعالیت ضروری برای اتحاد هرگونه نهضتی جهت به دست آوردن تمدن‌اند. قوه‌ محرک لازم برای ایجاد چنین نهضتی در ایران اگر روزی امکان وقوع داشته باشد باید نظیر هندوستان به‌وسیله‌ یک نژاد مهاجم بیگانه پدید آید» (واتسن، ۱۳۴۸: ۳۶) اساس این دیدگاه، بینشی ذات‌گرایانه و ازلی نسبت به شرق و غرب است که یکی غیرمتمدن و دیگر متمدن است. با نگاه ذات‌انگارانه‌ای که در این دیدگاه وجود دارد شرق تغییرناپذیر خواهد ماند و آن چنانکه کرزن می‌گوید: «… باوجود دق‌البابی که [از سوی غربیان] بر سرای ایشان شده است هنوز بیدار نشده‌اند» (کرزن، ج ۱: ۳۳) در این دیدگاه قرب و بُعد به انگلیسی‌ها مشخص‌کننده متمدن یا وحشی بودن است. چنانکه سایکس در سفرنامه‌اش در وصف مردمان بومی همه‌جا آنان را مفلوک و وحشی می‌داند ولی آنجا که یکی از سکنه رامشک در بشاگرد؛ چاقوی در دست سایکس را می‌شناسد و می‌گوید که ساخت کارخانه راجرز انگلستان است به ناگاه ساکنان این ناحیه متمدن‌تر از سایر مناطق می‌شوند (سایکس، ۱۳۳۶، سفرنامه: ۳۲۸) و شخصی چون میرزا مهدی علی‌خان بهادر جنگ که موفق به عقد عهدنامه‌های مناسب با عمان و ایران و دفع خطر از هندوستان می‌شود، «دیپلمات ماهرِ مکتب ایرانی» لقب می‌گیرد. لوریمر نیز در روایتی که از فتح هرمز ارائه می‌دهد با مصادره این پیروزی به نام انگلستان، مدعی می‌شود: ایرانیان را مردمی غیرقابل‌اعتماد و ناقض عهد و پیمان هستند که نمی‌توان به عهدشان اعتماد کرد.

 در روایت انگلیسی، ساکنان بومی خلیج‌فارس یکسره در توحش و خشونت روزگار می‌گذراندند و با آمدن انگلیسی‌ها و به یُمن فداکاری‌های نیروی دریایی آنها، دریا و سواحل آرام گرفتند! ویلن معتقد است: «عمال و مامورین کمپانی هند شرقی پس از استقرار و نفوذ و تسلط خود در خلیج‌فارس موفق به اجرای سه اقدام مهم شدند که نتایج آن برای عالم انسانیت حائز کمال اهمیت بود: اول دزدی دریایی را از آب‌های خلیج فارس برانداختند و آشیان دزدان را در آنجا به هم زدند. دوم از زدوخورد و مجادلات مشایخ عرب و خونریزی‌های دائمی ایشان جلوگیری کردند. سوم تجارت برده را ملغی و ممنوع ساختند». این راویان وابسته به کمپانی هند شرقی، سال‌های متمادی با ترسیم چهره‌ دروغینی از منطقه در لوای دزدی دریایی، تجارت برده و… ، استمرار حضورشان را به خاطر از بین بردن این اعمال و حفظ صلح و امنیت معرفی می‌کردند و اینکه در صورت خروج، مردم منطقه همچون وحشیان همدیگر را خواهند درید و فعلا «چون خلیج‌فارس پر از کشتی‌های بریتانیاست، صلح در همه جای آن مستقر است…» (سایکس، ۱۳۳۶، ۱۱۹) نویسندگان انگلیسی ضمن اینکه نقش انگلستان را در ایجاد امنیت و صلح در منطقه پررنگ جلوه می‌دهند سعی دارند که خود را خیرخواه و دوست ملت ایران نیز معرفی کنند.

 

 

سایکس در توجیه عدم قبول درخواست یکی از ساکنین رودبار (در هرمزگان فعلی) مبنی بر در اختیار گذاشتن اسلحه به او، این را به این دلیل می‌داند که «هیچ‌گاه میل ندارم اسلحه به دست کسانی داده شود که ممکن است برخلاف مصالح ملت از آن سوءاستفاده کند» (سایکس، ۱۳۳۶: ۳۲۵) یا در جواب درخواست برخی بومیان مبنی بر مهاجرت به خاک انگلیس، پاسخ می‌دهد که «دسایس و تحریک آنها و برانگیختن یکی از همسایگان علیه دیگری برای آنها سودمند نخواهد بود» (همان، ۳۳۰) علاوه بر اینکه این نوع روایتگری متاثر از ذهنیات شرق‌شناسانه و منافع کمپانی هند شرقی بریتانیا است، ادعایی مخالف با منابع محلی است. گزارشگر حبل‌المتین در سال ۱۸۹۷ م/  ۱۳۱۴ ق. گزارش می‌دهد که انگلیسی‌ها بیش از سیصد خانوار اعراب بوسُمیطی بحرینی (که در غواصی مروارید متبحّر بودند) را ترغیب به مهاجرت از لنگه به جزیره باسعیدو کردند تا خللی در کار این بندر به وجود بیاورند و آن را از چرخه رونق و آبادانی خارج کنند. (حبل‌المتین، ۱۳۱۴ ق: ۲۸) گاهی این دخالت‌ها در امور بنادر و جزایر به‌قدری بود که ماموران ایرانی را به واکنش‌هایی شدیدتر وادار می‌کرد.

 در گزارش یکی از ماموران دولتی فارس به ناصرالدین‌شاه پیرامون دخالت انگلیسی‌ها در امور ایران می‌گوید که: «از اطراف‌ و اکناف هرکس که به عزم کاسبی و پیله‌وری می‌آید در لنگه اقامت می‌نماید آنقدر مورد تعدی قرار می‌گیرد که طاقت نیاورده، فرار می‌کند. بر رأی مبارک ظاهر است میان دولت‌های خارجه، از دولت انگلیس منافق‌تر و شریرتر و بدعهدتر و شیطان خیال‌تر و مفسدتر نیست. به اعتقاد فدوی در انگلستان هم از این بالیوز حرام‌زاده‌تر و مفسد و بی‌معنی و ناپاک‌تر وجود ندارد. این پدر… دقیقه‌ای آرام ندارد، دائما در گردش و در فکر تفتین و تدلیس و تلبیس است» (قائم‌مقامی، ۱۳۴۱: ۱۶۵-۱۶۶) بنابراین ژست انسان‌دوستانه و «صلح انگلیسی» که مورخان انگلیسی درباره‌ خلیج‌فارس برای مردم جهان ترسیم کرده‌اند منطبق بر واقعیات نیست.