بار اول که ما بهطور جدی با تمدن غرب آشنا شدیم، در زمان صفویه بود. در دوره رنسانس، غرب در واقع غرب تکنولوژیک و قدرتمندی نبود. غربی بود که چیزهای تازه داشت و میتوانست ارائه بدهد ولی پشتش نیرو و زور علم به صورت تکنولوژی نبود، اما رابطه ما با غرب در زمان قاجار درست برخلاف رابطهمان در زمان صفویه است. در زمان قاجار ما با یک غرب نیرومند، غرب غالب و قدرتمند که در واقع یک اسلحه پشتش بود، مواجه شدیم و اینجا دیگر مساله را جدی گرفتیم. بار اول راحت خودمان را نادیده گرفتیم؛ ولی بار دوم دنبال این بودیم که بدانیم غرب چطور اینقدر قدرتمند شده است.
قاجارها در آغاز کار موانع بسیاری پیشرو داشتند و برای برطرف کردن آنها تدابیری سیاسی و فرهنگی اندیشیدند. یکی از این تدابیر استفاده از الگوهای کهن فرهنگ ملی بود. تقلید آگاهانه از سلسلههای پادشاهی باستانی در ایران در مراسم درباری نمایش قدرت، عرصه خودنمایی یافت؛ بهطوری که آقامحمدخان و جانشینش، هر دو، در تاجگذاری تاج معروفی بهنام تاج کیانی بر سر گذاشتند که از حجاریهای ساسانی الهام گرفته شده بود. این باستانگرایی در نقاشیهای این دوره نیز بهچشم میخورد؛ برای مثال نقاشی دیواری «سلام نوروزی» در کاخ نگارستان اثر عبدالله خان که فتحعلی شاه را در مراسم بار عام و سلام نوروزی نشان میدهد. این سیاست در زمان جانشینان او نیز به نوعی ادامه داشت؛ برای مثال در سال ۱۲۵۶ق. همین مساله باعث شد محمدشاه لباس جدید ارتش را که از اروپاییان اخذ شده بود، اینگونه توصیف کند: «لباس نظام بهترین لباس است. رخت قدیم ایران همین بوده؛ چنان که در تخت جمشید در صورتهای سنگی کشیدهاند.» شاهان قاجار از عنوان «شاهنشاه ممالک محروسه ایران، بسیار استفاده میکردند و میکوشیدند که در نظم و نثر ادیبان درباری، شباهت آنان در شوکت و جلال با شاهان افسانهای ایران مکرر یادآوری شود. فتحعلیخان صبا منظومه شاهنشاهنامه را به سبک خراسانی شاهنامه فردوسی سرود و شاعران درباری سبک هندی صفوی را به نفع باز آفرینی سبک خراسانی کنار زدند. فتحعلیشاه با استفاده از عناصر ملی در هنر درباری، سیاست دربار قاجار را بهسویی سوق داد که به آگاهی ملی و تمایلات شدید میهنپرستانهای در سطح طبقه بالادست جامعه منجر شد که به دربار نزدیک بودند. این نوع تمایلات به خود حکومت قاجار هم نگاهی انتقادی داشت. دوران حکومت قاجار سر آغاز رویدادهای مهمی است که علاوهبر مسائل داخلی از نظر روابط منطقهای و بینالمللی، ایران را وارد مرحله تازهای کرد. در زمان فتحعلیشاه، جنگهای ایران و روسیه موجب شد ایرانیان به جایگاه خود در جهان بیندیشند؛ زیرا آغاز ارتباط نزدیک با اروپای مترقی و استعمارگر با شکست سنگین و از دست رفتن بخش مهمی از خاک کشور در این جنگها همراه شد و به این ترتیب، ایرانیان فهمیدند که حتی در پناه شاهی تاجدار و ساسانیپوش هم در عرصه جهانی بازنده شدهاند. بهدنبال همین مساله، نظامیان ایران و در راس آنها عباس میرزا نایبالسلطنه به این فکر افتادند که ریشه ناکامی ایرانیان را در رویارویی و نبرد با دشمنان دریابند. مطرح شدن این پرسش: «چرا ما عقب ماندهایم؟» و تأمل در آن باعث کنشهای نهچندان مداوم اصلاحی در جهت برونرفت از عقبماندگیها شد و نسلهای بعد از عباس میرزا نیز هریک به فراخور حال و هوای زمانهشان سعی کردند به این پرسش تاریخی پاسخ دهند.
عباس میرزا اولین گروه پنج نفره ایرانی را در نیمه اول قرن نوزدهم بهمنظور کسب علوم و مهارتهای نظامی و مهندسی به اروپا فرستاد و به آنها دستور داد تا علوم نظامی و مهندسی را فراگرفته، عقبماندگیهای کشور را در این زمینه جبران کنند. اینگونه بود که اولین آشنایی توده مردم با تجدد با شنیدن صدای انفجار گلولههای توپ و خمپاره در میدانهای نبرد همراه شد. به این ترتیب، راهی پر از حوادث و وقایع گشوده شد که در برخی موارد به تعبیری، با فرصتسوزی به نوعی حسرت تاریخی برای مردم این سرزمین تبدیل شد؛ زیرا اگر تأملی عمیقتر صورت میگرفت، دریافت ما را از پیشرفت و توسعه روشنتر میکرد.
فرزین وحدت در کتاب رویارویی فکری ایرانیان با مدرنیته میگوید: «مدرنیته به آسیب زنندهترین و در نتیجه بیدارکنندهترین شکل خود، یعنی امپریالیسم نظامیگرانه وارد ایران و بسیاری کشورهای دیگر شد.» این مواجهه در بسیاری از آشناییهای بعدی ما با مدرنیته و در شناخت و داوری ما از آن اثرگذار بوده است. شاید دریافت آن روزگار عباس میرزا از پیشرفت و توسعه غرب به دلیل فشار ناشی از شکست ایران در جنگ با روسیه، فقط بعد تکنولوژیکی مدرنیته را در نظرش برجسته کرده بود؛ به بیان دیگر، اوضاع زمانه دریافت او را از پیشرفت و توسعه به این سمت و سو سوق میداد. این مساله بارها سبب شد در هر دورهای بنا به مقتضیات زمان، فضای فرهنگی جامعه و سرمشق فکری غالب بر اذهان ایرانیان فقط بر جنبهای خاص از مدرنیته تاکید کند.
جامعهای که قاجارها بر آن حکومت میکردند، بسیار ساده بود. شاه در آن سایه خدا بهشمار میآمد و جز آن، شکل دیگری برای مردمانش وجود نداشت. ایران آن روز جامعهای پیچیده با طبقات و لایههای متضاد و رو به گسترش سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی نبود. خان، خان بود و رعیت، رعیت، رعیت جایگاه خود را میدانست و فراتر از آن برایش «شکل و فرم» دیگری متصور نبود. رعیت از اوضاع و احوال خود چندان ادراکی نداشت و در نظرش، آن شرایط طبیعی مینمود. در جامعهای که هیچگونه پرسش فلسفی مطرح نمیشود، همهچیز طبیعی بهشمار میآید، هیچ فرآیند تغییری متصور و ممکن نیست و در حالتی ایستا در طول زمان سیر قهقرایی خواهد داشت. تا زمانی که جامعه در این بیخبری بهسر میبرد، قاجارها نیز بدون دردسر به حکومت خود ادامه میدادند؛ اما همین که در نتیجه پارهای تغییرات آگاهیها و معرفتهای تازهای در برخی اذهان شکل گرفت و این آگاهیها به بدنه اجتماع سرایت کرد، حکومت قاجارها را با مشکلات بیشماری مواجه و سرانجام ادامه حاکمیت آنان را غیر ممکن کرد.
تاثیر جریان تجددخواهی بر تحول پوشاک در دوره قاجار
در اروپا انقلاب صنعتی رخدادی ساده نبود؛ بلکه نتایجی همراه داشت که حتی تاثیر آن متوجه فرهنگ ملل و جوامع غیر اروپایی، بهویژه کشورهای خاورمیانه شد. تولید ماشینی توانسته بود پدیده جدیدی بهنام «تولید انبوه» به جوامع عرضه کند. سودهای کلان ناشی از ارزشافزوده محصولات تولیدی سرمایهداران را بر آن داشت تا برای عرضه محصولاتشان بازارهای جدید بیابند؛ ضمن اینکه جمعیت اروپا کفاف آن را نمیداد که بهعنوان مصرفکنندگان انبوه، میل تکثرطلبی سرمایهداران را پاسخ دهند. در پی این مسائل، اروپاییان متوجه بازارهای آفریقا، آسیا و آمریکای جنوبی شدند. مهرآسا غیبی در کتاب تاریخ پوشاک اقوام ایرانی درباره پوشاک دوره قاجار مینویسد:
پوشاک در دوره قاجار شامل دو دوره جداگانه میشود: دوره اول دورهای است که هنوز ارتباطات با دول خارجی توسعه نیافته بود و دوره دوم دورهای است که با آمدن تجار و سیاحان اروپایی به ایران و مسافرت ناصرالدینشاه قاجار به اروپا تحول چشمگیری در پوشاک پدیدار میشود همزمان با دوره فتحعلی شاه و جنگ میان ایران و روسیه، روند تغییر در پوشاک نظامی بهعنوان اولین تغییر در پوشاک ایرانیان آغاز شد و پس از آن نیز اعزام دانشجویان به خارج کشور موجب تغییرات بیشتری در عرصه غیر نظامی در پوشاک عدهای از ایرانیان شد. در واقع، تا قبل از سفرهای ناصرالدینشاه تغییراتی در لباس شماری از ایرانیان رخ داد؛ اما بدنه جامعه از این تغییرات دور بود و جز قشون نظامی، فقط برخی نخبگان سیاسی و دانشجویان فرنگرفته بر اثر آشنایی با سبک زندگی غربی علاقهمند به استفاده از پوشاک غربیان شدند؛ اما مردم عادی همچنان لباسهای قومی و سنتی خویش را میپوشیدند.
تحول پوشاک در عرصه نظامی
جنگهای ایران و روس روابط خارجی ایران را که سالها به دلیل جنگهای داخلی از اوضاع جهانی بیخبر بود، گسترش داد و رفت و آمد خارجیان فزونی گرفت. همین رفت و آمدها به دربار و ارتباط خارجیان با ایرانیان در نوع پوشش مردان اثر گذاشت و کم کم استفاده از پیراهن و کفش چرمی معمول شد. در واقع مانند دیگر عرصهها، غربیسازی از طریق ارتش به حیطه پوشاک رسید؛ زیرا یونیفورمهای اروپایی در مقایسه با یونیفورمهای سنتی کارآمدتر انگاشته میشدند. اروپایی کردن لباسها با حکم دینی درباره لباس نپوشیدن به شیوه کافران مغایرت داشت و این مخالفت در قالب اعتراض برخی علما به رواج پوتین توسط عباس میرزا آشکار شد که مسح پا را هنگام وضو گرفتن دشوار میکرد.
یونیفورم نظامی شباهت بسیار زیادی به لباس نظامیان روس داشت؛ فقط کلاه پوست آنهم نه به نشانه ملیت، بلکه بیشتر به لحاظ وفاداری به مذهب باقی ماند. در وویل میگوید: «مخالفان عباس میرزا او را لایق ولایت عهدی نمیشمردند؛ زیرا او فرنگی شده است و چکمه فرنگی میپوشد.» لباس ارتش در این دوره عبارت بود از کتی چسبان از ماهوت آبی یا سرخ رنگ انگلیسی که با نوارهایی تزیین میشد، شلواری بسیار گشاد و پرچین و بلند که تا نزدیک قوزک پا میرسید و در همان جا جمع میشد، چکمه یا نیم چکمهای بدون پاشنه که پاچه شلوار در آن فرو میرفت و کلاه بلند از پوست بره بخارا که در قسمت کلگی شکافی داشت که سرخ رنگ بود. البته، این لباس در دوره ناصرالدین شاه تغییر کرد.
بعدها سپاه قزاق نیز که افسران آن برای آموزش ایرانیان از روسیه آمده بودند، تن پوشهای ویژه خود را پوشیدند. «افسران بریگاد قزاق جامههای سرخ یا سفید یا سیاه به شیوه قزاقها میپوشیدند و کلاه پوستی بر سر مینهادند و قداره و شوشکه میبستند.» روستاییان نیز هنگام نبرد از شلوار گشاد و کلاه عمامه مانند استفاده میکردند.
تحول پوشاک در عرصه غیرنظامی
(اعزام دانشجویان به خارج کشور)
در عرصه غیرنظامی، اعزام دانشجویان ایرانی به خارج کشور بهمنظور کسب علوم و فنون جدید ایرانیان را با سبک زندگی غربی آشنا کرد و در نتیجه، بر نوع پوشش این افراد اثر گذاشت. میرزا صالح در خاطراتش مینویسد:
«مدتی بعد از ورود به انگلستان ریش را تراشیده و لباس انگریزی دربر کرده و ملاحظه عادت و قاعده نکرده [… ] همچنین به لباس ایران بودن را نیز از عقل دور دانستم و صلاح وقت این است که ملبس به لباس انگریز شوم.» افراد فرنگدیده بهویژه شاهان قاجار نیز در کنار این دانشجویان فرنگدیده تغییر لباس دادند و کم کم به شکل فرنگیان در آمدند. به این افراد شاهان قاجار را نیز باید افزود؛ زیرا آنان به بهانههای مختلف به اروپا مسافرت میکردند و پس از بازگشت به ایران در جهت اروپایی کردن ایران میکوشیدند. بهنظر میرسد این عامل و پیگیریهای شاهان بهویژه ناصرالدین شاه پس از بازگشت از اروپا در تغییر شکل لباس افراد تاثیر بیشتری داشته است؛ چنان که تغییر لباس زنان اندرون نیز پس از سفرهای ناصرالدین شاه به اروپا آغاز شد و به تدریج از حرمسرای شاهی به خانه بزرگان و دیگر طبقات جامعه سرایت کرد، اما پوشش زنان در بیرون از خانه تا دوره مشروطیت و مدتی پس از آن، به همان شکل سنتی (چادر، چاقچور و روبنده) بود.
در دوران سلطنت مظفرالدین شاه جوانان ایرانی داوطلبانه و به هزینه خود راهی اروپا میشدند. در این مرحله از تاریخ ایران، راه سفر به اروپا گشوده شد و دیگر منحصر به شاهزادگان و فرزندان درباریان و عالی منصبان نبود؛ بلکه خانوادههای ثروتمند و حتی متوسط و مرفه آرزو داشتند فرزندانشان در فرنگ تحصیل کنند. این آمدورفتها به فرنگ به تدریج سبب شد تب اروپایی پوشیدن، اروپایی فکر کردن و اروپایی زندگی کردن در تار و پود افکار و آرزوهای بسیاری از ایرانیان نفوذ کند و اولین نشانه شیوع این تب، تقلید ظاهری از اروپاییان بهویژه اروپایی پوشیدن بود تا آنجا که بسیاری از سیاحان اروپایی در گزارش سفرشان از ایران نوشتهاند که علاوهبر تقلید شهریهای ایرانی، حتی افراد طوایف ایران نیز لباسهای اروپایی میپوشیدند.در میان پادشاهان، محمدشاه قاجار (سلطنت ۱۲۲۷- ۱۲۱۳ش) نخستین فرمانروایی بود که کت و شلوار غربی را به جامه سنتی ترجیح داد.
جریان مشروطیت و تحول پوشاک
جریان مشروطیت نیز بر تغییر لباس مردم ایران بیتاثیر نبود؛ زیرا در این دوران تضاد فرهنگی به اوج رسید. این درگیری و تضاد بین دو گروه فرهنگی وجود داشت: ۱. گروه سنتی جامعه که سابقهای دیرینه در جامعه داشت (روحانیان و نهاد روحانیت): ۲. گروه روشن فکران مشروطه خواه.
طبق اسناد، بسیاری از مشروطه خواهان (روشنفکران) از لباسهای فرانسوی استفاده میکردند.نهضت مشروطه میل به تغییر نقش زنان در جامعه را نیز قوت بخشید. در عهد مشروطه، بخش عظیمی از تبلیغات و کوششهای اصلاح طلبانه متوجه زنان شد؛ زیرا نیمی از جمعیت ایران را زنان تشکیل میدادند و مشروطه خواهان موقعیت را مناسب دیدند تا مانند انقلاب فرانسه، زنان نیز وارد صحنه شوند و فرهنگ خانه نشینی منسوخ شود. به همین منظور بین تجددخواهان، یک جریان پنهان اما مستمر با بیان آزادی زن از اسارت پدید آمد.
تا قبل از این، مشارکت اجتماعی زنان در صحنههای اجتماعی همواره با پوشش سنتی و ملاحظات اخلاقی، مبنیبر تفکیک زنان از مردان بوده است در منابع موجود به وضوح به این دو ویژگی اشاره شده است:
لباسهایی که زنان در حرمسرا میپوشند، با آنچه در کوچه و خیابان به تن دارند سخت متفاوت است؛ زیرا لباس کوچه و بازار را از این جهت تهیه میکنند تا همه قسمتهای بدن را از چشم عابران بپوشاند و همه زنان را از لحاظ ظاهر به یک شکل و صورت درآورد. حتی زنان طبقات بالا نیز با وجود رفت و آمد مفاخره آمیز در معابر عمومی، خود را کاملا مقید به رعایت پوشش سنتی میدیدند.
تاسیس مدارس دخترانه
عموم زنان روشن فکری که از تساوی زن و مرد سخن میراندند، بر این باور بودند که زنان باید در جامعه فعالیت کنند و چادر و چاقچور مانع رشد معنوی و اجتماعی زنان است؛ بنابراین، خود با پشتیبانی دولت مدرسهای تشکیل دادند. فقط پس از مشروطیت بود که مدارس دخترانه گشوده شد و مبلغان مسیحی قبل از همه، در تهران مدرسه تاسیس کردند (تا قبل از مشروطه، دختران مسلمان حق ورود به این مدارس را نداشتند) و دختران مسلمان توانستند در مدارس آنها نامنویسی کنند؛ از جمله این مدارس، مدرسه دخترانه آمریکایی و مدرسه فرانکو پرسان بود که دختران مسلمان نیز به آن وارد شدند.
طوبی آزموده یکی از زنانی بود که بدون حجاب وارد اجتماع مردم شد. وی پس از اعطای مشروطیت در سال ۱۲۸۶ش، خود، مدرسهای بهنام «ناموس» تاسیس کرد (به همین دلیل، اشعار هجو عامیانه علیه او سروده شد و بر سر زبانها افتاد.) مردم هم دختران مدرسه را به بیعفتی متهم میکردند. در زمان احمدشاه قاجار دولت به وزارت معارف – که تازه در ایران تاسیس شده بود – دستور داد تا در مدرسهسازی دخالت کند و بودجهای برای تاسیس مدارس در نظر بگیرد.
تا قبل از آن، نمایندگان دولتهای مختلف اروپایی برای پرورش ایرانیان اجازه داشتند در ایران مدرسه بسازند و کمی بعد هم، چند تن از روشن فکران این به این کار اقدام کردند؛ اما چون پشتوانه سیاسی محکمی نداشتند، با مخالفت مواجه میشدند و مخالفان (که اغلب مردم بودند) مدرسهشان را مورد حمله قرار میدادند و به تعطیلی میکشاندند، اما از زمان احمدشاه (۱۳۰۴- ۱۲۸۸ش) «مدرسهسازی» تقریبا جای خود را در جامعه ایرانی باز کرد؛ بهگونهای که در هر محل دو سه مدرسه در خانههای اجارهای گشوده میشد که در آنها دروس ابتدایی از اول تا ششم تدریس میشد. در مدارس دخترانه و پسرانه لباس سنتی از تن محصلان به درآمد و لباس اروپایی یا نیمهاروپایی معمول شد.
مبادلات تجاری و واردات اجناس اروپایی به ایران
ورود اجناس و البسه گوناگون اروپایی و حضور خیاطان و طراحان فرانسوی و تقلید از آنها کمکم باعث تغییراتی مهم در وضع لباس ایرانیان و بهویژه زنان شد. به این ترتیب که شلوارکشی به جورابهای ساقه بلند ماشینی تبدیل شد؛ پیراهن و شلیته و شلوار و چادر کمری جای خود را به پیراهنهای بلند یک تکه داد که بلندی آن بر حسب مد روز تغییر میکرد؛ به جای ارخالق و نیمتنه کت و ژیلت و بلوز به طرز دوخت اروپایی معمول شد و پارچههای زری و مخمل و تور به کرپ و ساتن و کرپ دشین و ژرژت و… تغییر یافت، اما پوشاک بیرون زنان همچنان چادر بود؛ البته از طول و عرض چادر کاسته شد و چاقچور و روبنده در میان جوانان از بین رفت و پیچه عمومیت یافت.